کتاب قاف بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی کتابی که به موضوع زندگی پیامبر اکرم(ص) اختصاص دارد. روایت کتاب قاف حاصل بازخوانی سه کتابِ کهنِ فارسی است که کمسالترینشان هشت قرن پیش نوشته شده است. این سه کتاب عبارتند از «سیرت رسولاللّه» به سال 612 هجری قمری، «شرفالنّبی» حدود سالهای 577 و 585 هجری قمری و «تفسیر سورابادی» حدود 470 هجری قمری. بخش هایی ازکتاب: ـ صفحه 122 ــ حَلیمه گفت: مردم در آن وقت در سختیِ عظیم بودند از قَحط. و من از خاندانی بودم که درویشترینِ مردمان بودند. و من در صحرا و کوه میگردیدم و نَباتی و حَشیشی طلب میکردم که بدان قناعت کنم و سَدِّ رَمَق بدان حاصل باشد. و جماعتی خواهران با من بودند و من با ایشان طلبِ روزی میکردیم. یک روز بیرون رفتیم به بَطحای مکّه. به هر نبات و حشیش که میگذرم هم چُنان بود که در روی من میخندید. و من در آن شبها فرزندی آورده بودم و هفت شَبانروز هیچ نیافتم که بخورم و هم چُنان میپیچیدم که مار از سختی و رنجِ گرسنگی. و من ندانستم که از دردِ گرسنگی نالم یا از رنجِ نِفاس و نمیدانستم که بر زمینم یا بر آسمان. ــ صفحه 123 ــ [حلیمه گفت:] یک شبی خفته بودم. شخصی بیامد و مرا برداشت و در جویی انداخت که در آن آبی بود سپیدتر از شیر و شیرینتر از اَنگَبین و بویاتر از زعفران و نرمتر از مَسکه. و مرا گفت: «بسیار بازخور از این آب تا شیرت بسیار شود و خیرت تمام شود!» بسیار از آن آب بازخوردم. گفت: «دیگر بار بازخور!» بازخوردم. گفت: «سیراب شو!» من سیراب شدم. پس گفت: «مرا میشناسی؟» گفتم: «نه.» گفت: «من آن شُکرِ خدایم که تو میگزاردی در سختی و رنج که بر تو بود! اکنون برو به بَطحای مکّه. رو که تو را آنجا روزیای فراخ است و زود باشد که نوری رَخشان، هم چون ماهِ شبِ چهارده، بیاری. و این حال پوشیده دار تا توانی!» پس دست بر سینه من زد و گفت: «برو! خدایْ تو را روزیِ فراخ بدَهاد و شیرت روان گرداناد!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir