کتاب بخش یک این داستان بلند با این جمله آغاز میشود: «کلیه اشخاص این کتاب خیالی نیستند، و مؤلف برخود واجب میداند که نشانی و شماره تلفن اشخاص حقیقی کتاب را در اختیار خوانندگان علاقهمند به ماجراهای واقعی قرار دهد. کریم صفایی» اما خود این جمله(که معمولاً نویسندگان عکس آنرا در ابتدا میآورند: تمام شخصیتهای این داستان غیرواقعی هستند و هرگونه تشابه کاملاً اتفاقی است) باز نشأت گرفته از تخیل نویسنده است، تخیلی که خواننده را از همان ابتدا به فکر وامیدارد. کریم صفایی، دفتردار آموزش و پرورش، هشت سال است که با پروین ازدواج کرده و دو دختر به نامهای لیلا و سهیلا دارد. امور زندگیاش به سختی میگذرد و همین عامل، موجب مشاجرات لفظی بین او و همسرش میشود تا اینکه یکی از دوستانش به او نوار مصاحبه با جانبازان را میدهد تا با پیاده کردن آن، مزدی دریافت کند، بلکه کمک حالش باشد. او نوارها را به خانه میبرد و همسرش با شنیدن این خبر خوشحال میشود. اولین نوار، صدای جانباز ریاحی است و دو نوار بعدی، نوارهای مصاحبه با جانباز ساغری است. کریم مینشیند و گفتگوی جانباز ساغری را با دقت پیاده میکند، جملات اضافی، تکراری و بیمعنی را حذف میکند و وقتی کار را تحویل میدهد. دوستش به او میگوید: «تو کارها را بازنویسی کردهای.» و بعد مصاحبه با جانباز کیانی را به او میدهد. کریم درخلوت به جانباز ساغری میاندیشد که برای خنثی کردن مین، فرماندهش را از محل دور کرده بود، تا به او آسیبی نرسد. صفایی با دنیای کیانی و ساغری الفتی مییابد و با آنها مأنوس میشود. صفایی پس از مأنوس شدن با ساغری و کیانی، متن مصاحبهی علی اکبرحسینی را بازنویسی میکند: «جانباز70 درصد و متولد1337. او با کمک همسر مهربانش به خط مقدم جبهه عازم میشود...» صفایی با مقایسه زندگی شخصی خودش با آنها متوجه میشود که هرکس به قدر لیاقت و شایستگیاش از دنیا و آخرت بهره میبرد و لابد همسر او، بازتاب خود اوست که اینگونه رفتارهای زشت و آزاردهندهای دارد. اما در این بین اتفاق جالب دیگری میافتد. صفایی پس از اینکه هر دو مصاحبهی کیانی و حسینی را میخواند، پی میبرد که آنها گمشدهی یکدیگرند که آرزوی دیدار هم را دارند. آدرس هر دو آنها را میگیرد و غروب هنگامی، حسینی و کیانی در منزل حسینی پس از سالها و با تلاش صفایی، یکدیگر را در آغوش میکشند. «ملاقات درشب آفتابی» در چهار بخش نوشته شده که دردل هر بخش نیزفصلهای متعددی گنجانده شده است. هرچند شرایط علت و معلولی دقیقی برای پیرنگ رمان تدارک دیده نشده، ولی عنصر تصادف و یکبارگی انجام اتفاقها، سهم مهمی از پاسخگویی به چراهای وقایع را به دوش میکشد. نویسنده با خلق شخصیتهای توانمند و به یادماندنی، اعتقادات قلبی خود را به مخاطب القا می کند. روایت «ملاقات درشب آفتابی» به شیوهی نویی پیریزی شده است. صفایی کلیت قصه را روایت میکند. زندگی خصوصی و مشاجراتش با همسری برون گرا و متوقع، چاشنی وقایع اصلی می شود و همسرش که در ابتدا فقط فکر مادیات است، رفته رفته به دنیای جدید صفایی، وارد میشود. استفاده از همین تمهید، داستان را از حالت کلیشهای شدن دور نگه داشته است. داستان، شخصیت محور است، و نویسنده از آوردن اشخاص ناکارآمد پرهیز میکند. مؤذنی درانتخاب عنوان داستان نیز هوشمندانه کارکرده است. ملاقات درشب آفتابی، اشاره دارد به شب عملیاتی که کیانی نابینا، حسینی را بر دوش میکشد و قرار میشود که حسینی چشم کیانی باشد، اما چند لحظه بعد، از شدت خونریزی بیهوش میشود و جانباز کیانی با قدرت ایمان و توکل بر خدا به تنهایی از میان موانع و مهمات میگذرد تا به نیروهای خودی میرسد. و به زعم مؤذنی این توفیق جز در شبی آفتابی ممکن نمیشود. «جانباز حسینی گفت: این چشم نیست که پا را میبرد، بلکه این پاست که چشم را میبرد. و سر گذاشت روی سر جانباز کیانی و تا خانه یک سره گریه کرد، باصدای بلند، آن قدر بلند که چراغ سر در همهی خانهها روشن شوند.» ص 151 مؤذنی در داستان «ظهور» که داستان زندگی، مجاهدات و «شهادت حاج یونس زنگی آبادی» سردار بزرگ و فرمانده تیپ امام حسین(ع) از لشکر 21 ثارالله است نیز، از دغدغهی خاطر خود در تورق خاطرات مربوط به این شهید صحبت به میان میآورد. همچون کریم صفایی که محو در کیانی میشود و با پیاده کردن نوار مصاحبهی او، رفته رفته خواننده را وارد دنیای کیانی می کند. در «ظهور» نیز خواننده را با خود به کرمان و به «زنگی آباد» می برد و به همراه برادر شهید به خانهی آنها وارد میشود و ماجراهای مختلف داستان ریخته میشود. مؤذنی درآثارش سعی بر این دارد که از وقایع روزانه(خاطرات، دست نوشتهها و اتفاقات) به درستی در طرح داستان استفاده کند. در داستان «عقب گرد» ما را با رزمندهای آشنا می کند که در بحبوحهی جنگ، عقبنشینی کرده و در آن هنگامه به رزمندهای دیگر که زخمی شده است و کمک خواسته، کمک نکرده است. بازتاب دین در وجود او به صورت فرماندهای ظاهر میشود که از او بازخواست میکند. در واقع وجدان او بر اساس آموزههای دینیاش، شخصیت داستان را مورد عتاب قرار میدهد. تأثیر این آموزهها در پایان به این صورت است که شخصیت به سطحی از خودآگاهی میرسد که بر ترس خود فائق آید و دوباره عازم جبهه شود، تا بتواند عمل خود را جبران کند. همچون کریم صفایی که تأثیر اعمال کیانی و حسینی و گذشتهی آنها، باعث می شود که او و خانواده اش بر غم نان فائق آیند. در داستانهای مؤذنی، مشکلاتی که برای شخصیتها بوجود میآید، طوری ساخته و پرداخته میشوند که هر مشکلی به گونهای تعبیر و تفسیر میشود که انگار هیچ کس "واقعاً " دچار مشکل نیست. در واقع آنچه در این داستانها مهم ترسیم میشود، نحوهی برخورد با مشکل است، نه خود آن. داستان های مؤذنی،داستان هایی نیست که مشخصاً به خود جنگ بپردازد، بلکه سعی میکند بیشتر بر شخصیتها تأکید کند و تأثیر جنگ را بر آنها نشان دهد و کشمکش درونی و بیرونی آنها را.