قسمتی از این کتاب :
«هر لحظه، انتظار میکشیدم که تیری جایی از بدنم را بشکافد. امّا انگار هیچ تیری بیهدف و مقصود به کسی برخورد نمیکرد؛ مثل برگ درختی که بدون اراده حق، بر زمین نمیافتد. ستون ما در حال پیشروی بود. از امالرصاص به سمت امالبابی در حرکت بودیم. رگبارهای دشمن لحظهای متوقف نمیشد. ستون شهدا در کنار ما روی زمین افتاده بودند. آنهایی که زخمی شده بودند، به ما روحیه و قوّت قلب میدادند. آنها فریاد میزدند: برید جلو! برید کمک کنید به امام زمان (عج)! برید اونهارو به درک واصل کنید! کمی جلوتر رفتیم؛ امّا ناگهان متوجه شدیم که دشمن ما را محاصره کرده است!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir