کتاب «کشکول ششدانگ شکسپیر» مجموعه‌ای است از شش داستان بی‌نظیر و برجسته از آثار ویلیام شکسپیر، شاعر، نمایشنامه‌نویس و بازیگر تئاتر انگلیسی که با خلق حدود 1100 شخصیت مختلف، هر یک مظهر یکی از صفات و خصایل انسانی از جمله عشق، کینه، حسادت، جاه‌طلبی و حرص بوده است. عنوان این کتاب به معنای «کشکول» به این دلیل انتخاب شده که این اثر را می‌توان به آسانی حمل کرد و به نوعی به عنوان یک مجموعه‌ی جامع از داستان‌های شکسپیر در نظر گرفته می‌شود. واژه‌ی «ششدانگ» نیز به تعداد داستان‌های موجود در این کتاب اشاره دارد که به زیبایی در دل اثر گنجانده شده‌اند.

خواندن کتاب کشکول ششدانگ شکسپیر را به چه کسانی توصیه می‌کنیم

این کتاب نه تنها به علاقه‌مندان به ادبیات و هنرهای نمایشی پیشنهاد می‌شود، بلکه برای دانشجویان رشته‌های انسانی، فرهنگی و ادبی نیز منبعی غنی و الهام‌بخش است. همچنین، افرادی که به دنبال درک عمیق‌تری از شخصیت‌های انسانی و پیچیدگی‌های روان‌شناختی آن‌ها هستند، می‌توانند با مطالعه‌ی این اثر به بینش‌های تازه‌ای دست یابند و از دنیای شگفت‌انگیز شکسپیر بهره‌مند شوند. «کشکول ششدانگ شکسپیر» فرصتی است برای آشنایی با هنر داستان‌گویی و نمایش‌نامه‌نویسی که با نگاهی نو به آثار این نویسنده‌ی بزرگ، خواننده را به دنیای خیال‌انگیز و عمیق شخصیت‌ها و داستان‌هایش می‌برد.

در بخشی از کتاب کشکول ششدانگ شکسپیر می‌خوانیم:

 به عقیده بسیاری از شکسپیر شناسان، لیرشاه از نظر ادبی در کنار تراژدی هملت، از برترین نمایشنامه های شکسپیر است. شکسپیر این اثر را در دوران اوج نبوغ قدرت هنری خویش نوشته است. گویا آن را از داستان های کهن قوم سلت گرفته و با استادی و چیره دستی تمام با داستان دیگری به هم آمیخته و بدین گونه اثری بدیع پدید آورده است. لیرشاه پادشاه کهن سال انگلستان، قلمرو خویش را بر اثر سادگی و سبکسری به دو دختر چاپلوس و ناسپاس خود می بخشد و دختر کهتر خود را که از تملق و مداهنه پرهیز دارد از این بخشش محروم می کند اما این دو دختر چنان با پدر خود بدرفتاری و گستاخی می کنند که او دیوانه وار در میان طوفانی سهمگین سر به بیابان می نهد. این قسمت از نمایشنامه نقطه اوج هیجان و بحران داستان است و پرتو درخشان نبوغ شکسپیر را به وضوح تمام نشان می دهد. سرانجام لیرشاه، پیکر بی جان دختر کهتر خود را که به دست گماشتگان خواهرانش از پای در آمده است در آغوش می گیرد و از رنج زندگی برای همیشه رهایی می یابد. و اینگونه بود که زندگانی طولانی و پرنشیب و فراز لیرشاه نیوکار، با غم و اندوه و ناامیدی بسر آمد. اما اگرچه به نظر می رسید او همه چیز را از دست داده، این نبرد خیلی خیلی هم بیهوده و بی حاصل نبود زیرا دو دختر بی رحم و بدجنس او و همین طور ادموند جاه طلب خبیث، به سزای عملشان رسیدند و به درک واصل شدند؛ تاج پادشاهی نصیب دوک آلبانی گشت و او پادشاه همه انگلستان شد. ادگار هم بعد از مرگ پدر کور و پیرش، حاکم گلوسستر شد و دوک آلبانی با لرد نیک نفس کنت، به خوبی و خوشی مشغول اداره امور شدند و انگلستان بار دیگر سرزمین ثروت و نعمت و آرامش شد.