کتاب سه خواهر یکی از شاهکارهای آنتون چخوف، نمایشنامهنویس بزرگ روس، است که تصویری تلخ، شاعرانه و انسانی از جامعه روسیه در آستانه قرن بیستم ارائه میدهد. این نمایشنامه یکی از زنانهترین آثار چخوف به شمار میرود و با نگاهی عمیق به روان، آرزوها و بحرانهای درونی زنان فرهیخته روس، به ناامیدی اجتماعی و فرهنگی یک نسل میپردازد. چخوف با بیانی ساده اما تأثیرگذار، بدون قضاوت مستقیم، تصویرگر زندگی انسانهایی است که در دل آرزوهایشان پیر میشوند.
نمایشنامه حول زندگی خانوادهای به نام پروزروف میچرخد: سه خواهر جوان، اولگا، ماشا و ایرینا، به همراه برادرشان آندرهئی. آنان سالها پیش از مسکو، شهری که در آن دوران خوشی را تجربه کردهاند، به شهری کوچک و بیروح در ناحیهای روستایی نقل مکان کردهاند. اکنون پس از یازده سال، هنوز مسکو نماد رویاها، زندگی آرمانی و آزادی برایشان باقی مانده است.
سه خواهر هر یک نماینده تیپ خاصی از زنان تحصیلکرده و رنجکشیدهاند. اولگا، نماد وظیفهمداری؛ ماشا، که گرفتار عشقی ناکام است؛ و ایرینا، جوانترین، که هنوز در رؤیای بازگشت به مسکو و زندگی بهتر است. اما با گذر زمان، هر سه بهتدریج درمییابند که تحقق رؤیاهایشان ممکن نیست.
چخوف در این نمایشنامه، امیدهای بربادرفته، رکود اجتماعی و سرخوردگی روشنفکران را در فضایی غمانگیز و در عین حال واقعگرایانه تصویر میکند. روایت، بیشتر بر گفتوگوها و درونیات شخصیتها متمرکز است تا کنشهای بیرونی، و همین ویژگی باعث شده اثر حالوهوایی تأملبرانگیز و انسانی داشته باشد.
سه خواهر مناسب دوستداران ادبیات کلاسیک روس، علاقهمندان به نمایشنامهنویسی و کسانی است که به آثار روانشناختی و اجتماعی علاقه دارند. این نمایشنامه برای دانشجویان رشتههای تئاتر، ادبیات و روانشناسی نیز منبعی ارزشمند است؛ چراکه چخوف با مهارت خاص خود، پیوند میان روان انسان، اجتماع و زمانه را ترسیم میکند. همچنین مخاطبانی که به مطالعه درباره ناکامیها، امیدهای ناتمام و زوال تدریجی شخصیتها علاقه دارند، در این اثر تصویری پرمفهوم و جاودانه از زندگی خواهند یافت.
- ورشینین: بله، ما را از یاد خواهند برد. سرنوشتمان این است، کاریاش نمیشود کرد. زمانی خواهد آمد که هرچه به نظرمان ضروری و بسیار بااهمیت جلوِه میکند، فراموش خواهد شد، یا بیفایده به نظر خواهد آمد. [کمی سکوت.] عجیب است، اما برایمان ممکن نیست امروز درک کنیم چه چیزی ضروری و چه چیزی مهم است، یا بیهوده و مسخره. مگر کشفیات کوپرنیک، یا مثلاً کریستف کلمب در آغاز مسخره و بیمصرف جلوه نکردند؟ حال آنکه همه حقیقت را در جملههای بیسروته آدمی ابله میجستند. هیچ بعید نیست که زندگی کنونی - که ما بدون چکوچانه میپذیریم - روزی به نظر عجیب و احمقانه بیاید، نادرست و شاید هم گناهکارانه.
- توزنباخ: کسی چه میداند؟ شاید هم روزی بگویند زندگی پرافتخاری را میگذراندهایم و با احترام از ما یاد کنند. این روزها دیگر از شکنجه، از اعدام، از چپاول خبری نیست، با اینهمه مردم با درد و رنج زندگی میکنند!
- سولنی: [با صدای خشدار:] بیه، بیه، بیه، اگر به بارون اجازه بدهند فلسفه ببافد، حتی حاضر است از خورد و خوراک هم چشم بپوشد.
- توزنباخ: واسیلی واسیلیویچ، خواهش میکنم راحتم بگذارید... [صندلیاش را عوض میکند.] واقعاً ملولم میکنید.
- سولنی: [با صدایی خشدار:] بیه، بیه، بیه...
- توزنباخ: با وجود درد و رنجهایی که در زمان ما مشاهده میشوند، که طبعاً وجود هم دارند، باز نشان دهندهی این هستند که جامعه از نظر روحی متحول شده است.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir