دریا، ته نداشت؛ پایانش به افق گره می خورد. همسایه دیوار به دیوارش آسمان بود و ابر. خورشید برای ساعاتی مهمان آسمان می شد و برای دقایقی، اول روز و آخر روز هم با چشم خونین به دریا سر می زد، این کار هر روزش بود. دریا و اسمان به این مهمان همیشگب عادت کرده بودند؛ حتی روزهایی که دل آسمان می گرفت و گریه می کرد و دریا طغیان؛ خورشید کار تکراری اش را انجام می داد و اتگار برایش مهم نبود صاحب خانه در چه وضع و حالی است... ماموریش این بود که حاضری بزند؛ نیامدنش روزگار خلایق را سیاه می کرد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir