کتاب «حکمت در دوران شکوفایی فکری یونانیان» نوشته فریدریش ویلهلم نیچه، اثری است که به شرح و بازگویی فلسفه و نظریات فلاسفه بزرگ یونان باستان میپردازد. این کتاب با ترجمه کامبیز گوتن و نشر انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده و در حدود 124 صفحه است. در این اثر، نیچه تلاش کرده است تا فلسفه یونانی را به زبانی ساده و قابل فهم برای عموم ارائه دهد و دیدگاههای خود را درباره فلسفه و فرهنگ یونان باستان بیان کند. کتاب با نقد فرهنگ معاصر آغاز میشود و به بررسی نظریهها و اندیشههای فیلسوفان یونانی مانند سقراط، افلاطون و ارسطو میپردازد. نیچه در این کتاب تأکید میکند که فرهنگ یونان در تاریخ فلسفه و تمدن جایگاهی بینظیر دارد و سایر فرهنگها در برابر آن کماهمیت جلوه میکنند. از نکات برجسته کتاب، مقایسه و تحلیل نیچه از فلسفههای مختلف و بیان نظر شخصی او درباره برتری فرهنگ یونان است. همچنین او به نقد فرهنگهای بیمار معاصر میپردازد و آن را با فرهنگ یونان شکوفا مقایسه میکند. این کتاب برای کسانی که به فلسفه یونان باستان، تاریخ اندیشه و فرهنگ علاقهمندند و میخواهند با دیدگاه نیچه درباره این موضوعات آشنا شوند، مناسب است. همچنین به دلیل زبان ساده و توضیحات روان، برای خوانندگانی که به دنبال ورود به فلسفه یونان هستند نیز قابل استفاده است. در مجموع، «حکمت در دوران شکوفایی فکری یونانیان» اثری است که فلسفه یونان را از منظر نیچه بررسی میکند و خواننده را به تأمل درباره اهمیت فرهنگ و فلسفه یونان در تاریخ تمدن دعوت مینماید.
نکات کلیدی نیچه درباره فرهنگ و فلسفه یونان در کتاب «حکمت در دوران شکوفایی فکری یونانیان» عبارتاند از: نیچه فرهنگ و فلسفه یونان باستان را والاترین و اصیلترین فرهنگ بشری میداند که در تاریخ تمدن جایگاهی بینظیر دارد و سایر فرهنگها در برابر آن کماهمیت جلوه میکنند. او به پنج فیلسوف مهم یونانی قرن ششم و پنجم پیش از میلاد (ثالِس، آناکسیماندر، هراکلیتوس، پارمنیدس و آناکساگوراس) پرداخته و فلسفه آنان را پایههای تفکر یونانی معرفی میکند. نیچه فلسفه یونان را تلفیقی از دو نیروی متضاد میداند: آپولون (نماد نظم، عقلانیت، زیبایی ظاهری و رؤیا) و دیونیسوس (نماد شور، جنون، رهایی و هرجومرج) که این دو نیرو پایههای بنیادین فرهنگ یونانی را شکل دادهاند. تراژدی یونانی به عنوان هنر اصیل، تجلی تعادل و تعامل این دو نیرو است؛ نیچه معتقد است که از دوران اوریپید به بعد، عقلانیت سقراطی و اخلاقگرایی به تراژدی آسیب زده و تعادل میان آپولونی و دیونیسوسی را برهم زده است. نیچه فرهنگ مدرن اروپایی را مبتنی بر یکسویهنگری آپولونی میداند که باعث تنزل و بیماری فرهنگ شده و برای درمان این بحران، بازگشت به فرهنگ والای یونان باستان و ترکیب متوازن این دو نیرو را ضروری میداند. او فلسفه سقراط و افلاطون را نقطه آغاز فروپاشی فرهنگ یونان میداند، زیرا این فلسفهها بر منطق و اخلاق تأکید کردند و ارزشهای اسطورهای و رنج را به حوزههای عقلانی تقلیل دادند. نیچه ایده «اراده به قدرت» را به عنوان نیروی بنیادین در وجود انسان و فرهنگ مطرح میکند که در تضاد و تعامل با ارزشهای فرهنگی و فلسفی است. فرهنگ برای نیچه وحدتی در کثرت است که توسط معلمان دینی، فیلسوفان و هنرمندان بنیادگذاری میشود و یونان باستان نمونه بارز چنین فرهنگی والا است. این نکات نشان میدهد که نیچه فلسفه و فرهنگ یونان را نه فقط میراثی تاریخی، بلکه الگویی زنده برای بازسازی فرهنگ و هنر در جهان مدرن میداند و به بررسی عمیق و انتقادی آن میپردازد.
علاقهمند به فلسفه یونان باستان و تاریخ اندیشه هستند و میخواهند با تفکرات فیلسوفان نامدار یونانی مانند تالس، آناکساگوراس، هراکلیتوس، پارمنیدس و پیتاگوراس آشنا شوند؛ دوستداران آثار نیچه هستند و میخواهند دیدگاه او درباره فلسفه و فرهنگ یونان باستان را به زبان ساده و روان مطالعه کنند؛ مخاطبانی که به دنبال درک روند شکلگیری و شکوفایی اندیشه فلسفی در یونان باستان و تأثیر آن بر فلسفه مدرن و فرهنگ امروز هستند؛ کسانی که میخواهند با نقد نیچه از فرهنگهای معاصر و مقایسه آن با فرهنگ سلامت و پویا یونان باستان آشنا شوند؛ دانشجویان و پژوهشگران فلسفه، تاریخ فرهنگ و تمدن که به بررسی تحولات فلسفی در دوران باستان علاقه دارند؛ خوانندگانی که به دنبال متنی کوتاه، جامع و قابل فهم درباره فلسفه یونان و نقش آن در تاریخ اندیشهاند. این کتاب با ترجمه کامبیز گوتن و نشر علمی و فرهنگی منتشر شده و به عنوان اثری ارزشمند برای ورود به فلسفه یونان و فهم دیدگاه نیچه درباره آن شناخته میشود.
«هراکلیتوس دارای غروری والا بود و وقتی که فیلسوفی غرور نشان میدهد، واقعا غرور با عظمتی است. فعالیتهای وی هرگز او را به طرف «عام»، به سوی تحسین توده مردم، به جانب تشویق دستهجمعی معاصرانش نکشاند. راه پیمودن در گذرگاهی تنها، جزئی از سرشت فیلسوف است. مزیت او نادرترین مزایاست، و از جهاتی غیرطبیعیترین همه به شمار میآید، بدین معنی که علاوه بر استثنایی بودن خصومتی نیز حتی نسبت به کسانی که دارای مزیت مشابهی هستند نشان میدهد. دیوار خودکفایی چنین فیلسوفی، اگر بنا باشد فرو نریزد و کسی به حریمش تجاوز نکند، باید از الماس ساخته شود، چه همه چیز و همه کس با هم علیه وی تبانی کردهاند. سفر وی به سوی جاودانگی مشکلتر و تنفرساتر از سفر دیگران است. با وجود این هیچ کس مثل فیلسوف نمیتواند اطمینان راسخ داشته باشد که مسافرتش وی را به مقصد میرساند، چه جایگاه او جز بر فراز بال گسترده زمان نامحدود کجا میتواند باشد. بیاعتنایی نسبت به آنچه اینجاست و حال شالوده هر خوی فلسفی را تشکیل میدهد. نان به نرخ روز خوردن هدف فیلسوف نیست. او به حقیقت دست یافته: بگذار چرخ زمان هر طور که میخواهد بگردد، آنچه بدیهی است این است که نمیتواند از چنگ حقیقت به در رود. پیبردن به این واقعیت که چنین افرادی روزگاری وجود داشتهاند مهم است. تاریخ میآموزد که چنین افرادی دلدادگان شایسته حقیقت بودند و غرور پرعظمتشان افسانه نیست. چنین مردانی در درون منظومه فلکی خودشان زندگی میکنند؛ فقط در آنجاست که میتوانیم آنان را بیابیم. ما به کسانی چون فیثاغورث و امپدوکلس نیز برمیخوریم که با تکریمی مافوق بشری به خود مینگریستند و برای خود تقریبا احترامی روحانی قائل بودند، اما به علت اعتقاد راسخی که به وحدت تمامی زندگی و تناسخ داشتند آنها به سوی انسانهای دیگر بازگشتند تا برای نجات و رستاخیز آنان کاری کنند. اما درک احساس تنهایی زاهد گوشهنشین معبد آرتمیس موقعی برای ما میسر است که بر فراز کوهساران متروک خودمان از فرط برودت انزوا در حال یخزدن باشیم. از هراکلیتوس هیچ احساس نیرومندی که منجر به هیجان توأم با غمخوارگی باشد سر نمیزند. کمککردن، شفابخشیدن، نجاتدادن، گویی اصلاً جزء برنامه او نیست. او ستارهای است تهی از آتمسفر. چشم وی شعله به سوی درون میکشد و به برون نگاهی بیجان و سرد میافکند، و چنین به نظر میآید که فقط شباهتی به یک نگاه داشته باشد. گرداگرد او، حتی تا دم دژ غرورش امواج اوهام و نادرستیها در تلاطمند. با دل به همخوردگی او از همه آنها روی برمیتابد. ولی در عوض دیگران نیز که قلبی با احساس دارند از چنین سیمای بیروحی، که گویی از برنز ریخته شده است، فرار میکنند. شاید در معبد مقدس دورافتادهای که نقش و نگاری باشکوه و تسلیبخش دارد، در میان بتها، چنین موجودی قابل قبول باشد و بشود وی را شناخت. در میان آدمیان، هراکلیتوس به عنوان یک فرد بشر باورناکردنی بود. حتی وقتی او را میدیدند که به بازی پرهیاهوی کودکان توجه دارد، در همان حین به چیزی میاندیشید که در اندیشه انسان دیگری خطور نکرده بود: او به بازی طفل بزرگ عالم یعنی زئوس میاندیشید. او احتیاجی به آدمیان نداشت. حتی کسانی که امکان داشت از بصیرت وی بهرهای جویند برایش مهم نبودند. آنچه احتمالاً کسی از او میپرسید، آنچه خردمندان دیگر سعی میکردند از او بپرسند، برایش جالب نمینمود. او نظر مساعدی نسبت به کسانی که با پوییدنها و معلوماتی ناچیز به عنوان مردان «تاریخی» شهرت یافته بودند نداشت. این گفته اوست: «من جویای خودم بودم و با خود مشورت کردم.» با این گفته او میخواست اشارهای به پند هاتف معبد دلفویس کند که گفته بود: «خودت را بشناس.» تو گویی تنها خود او بود و نه کس دیگر که چنین دستورالعملی را به مورد اجرا گذارده بود.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir