کتاب مسافر جمعه نوشته سمیه عالمی بخشی از کتاب: دلش نمیخواست حالا که مطمئن شده دل رضیه با اوست با این سر و وضع ببیندش. روی پل که رسید، سرش را پایین انداخت و آب رودخانه که میغلطید و میرفت را نگاه کرد. اگر قنات رعیتی ذرهای از این آب را داشت، الان یوسف زنده بود. زنده بود و می دید رسولش مرد شده. سرش را بالا آورد، گنبد توی آفتاب اول صبح میدرخشید. دلش برای شبستان روبه روی ضریح تنگ شده بود. بیاختیار دستش روی سینهاش رفت و سلام داد. قلبش قرار گرفت. بیشتر از همه ی روزهایی که اینجا زندگی کرده بود.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir