کتاب نه داستان اثر جی. دی. سلینجر، مجموعهای از برجستهترین داستانهای کوتاه این نویسندهی نامدار آمریکایی است که با ترجمهی روان کاوه میرعباسی توسط نشر ماهی منتشر شده است. این کتاب شامل نه داستان منحصربهفرد است که هرکدام دنیایی از تنهایی، پیچیدگیهای روانی و جستجوی معنا را در خود جای دادهاند. سلینجر در این اثر، همانند ناتور دشت، نگاهی عمیق و گاه تلخ به زندگی شخصیتهایش دارد و خواننده را با لایههای پنهان ذهن بشر روبهرو میکند.
نه داستان مجموعهای است که هر داستان آن جهانبینی خاص خود را دارد. "دلتنگیهای نقاش خیابان چهلوهشتم"، بلندترین و مشهورترین داستان این مجموعه، روایتگر زندگی جوانی است که پس از سالها زندگی در پاریس به نیویورک بازمیگردد و درگیر کشمکشهای درونی و هنری خود میشود. "یک روز خوش برای موز ماهی"، مرموزترین داستان کتاب، به خودکشی سیمور گلس (از شخصیتهای محوری خانوادهی گلس در آثار سلینجر) میپردازد و پرسشهای عمیقی دربارهی معنای زندگی و مرگ مطرح میکند.دیگر داستانهای این مجموعه عبارتند از:
"عمو ویگیلی در کانهتیکت" (نگاهی طنزآمیز به دنیای کودکان و بزرگسالان)
"پیش از جنگ با اسکیموها" (تقابل دو نسل و دو دیدگاه متفاوت)
"مرد خندان" (روایتی رویایی و نمادین)
"انعکاس آفتاب بر تختههای بارانداز" (تنهایی و جستجوی هویت)
"تقدیم به ازمه با عشق و نکبت" (رابطهی پیچیدهی یک سرباز با دختری جوان)
"دهانم زیبا و چشمانم سبز" (کشمکشهای عاطفی یک زن جوان)
"تدی" (پرسشهای فلسفی یک کودک نابغه)
سلینجر در این داستانها با نثری ساده اما عمیق، شخصیتهایی خلق میکند که هرکدام بخشی از دردها و آرزوهای انسان مدرن را نمایندگی میکنند.
علاقهمندان به ادبیات داستانی مدرن و آثار عمیق روانشناختی.
طرفداران سلینجر و کسانی که از ناتور دشت لذت بردهاند.
کسانی که به داستانهای کوتاه با پایانهای باز و تأملبرانگیز علاقه دارند.
افرادی که به دنبال آثاری هستند که پرسشهای فلسفی دربارهی زندگی، مرگ و تنهایی را مطرح میکنند.
نه داستان کتابی است که پس از خواندن، ذهن شما را برای روزها درگیر میکند. اگر به دنبال اثری هستید که هم سرگرمتان کند و هم به فکر فرو ببرد، این مجموعه یکی از بهترین انتخابهاست.
نود و هفت کارگزار تبلیغات نیویورکی توی هتل بودند و تمام خطوط تلفن راه دور را قبضه کرده بودند، درنتیجه دختر ساکن اتاق 507 ناچار شد از ظهر تا حدود ساعت دوونیم صبر کند تا تماسش برقرار شود. البته در این مدت بیکار ننشست. مقالهای خواند در یک مجلهٔ زنانهٔ جیبی با عنوان «آمیزش جنسی، مسرت یا مصیبت؟» بعد شانه و برس سرش را شست، لکهای را از روی کت ودامن بِژَش پاک کرد، دگمهٔ بلوزش را که از فروشگاه ساکس خریده بود جابهجا کرد و دو تارمویی را که تازه روی خالش درآمده بودند از ریشه درآورد. وقتی بالاخره تلفنچی به اتاقش زنگ زد، روی هرّهٔ پنجره نشسته بود و داشت آخرین ناخن دست چپش را لاک میزد.
از آن دخترها نبود که با زنگ تلفن دست وپایشان را گم میکنند. طوری رفتار میکرد انگار از وقتی دست چپ وراستش را از هم تشخیص داده، تلفنش یکبند زنگ میخورده است.
همچنانکه تلفن زنگ میزد، با فرچهٔ کوچک مخصوصش یک لایه لاک دیگر روی ناخن انگشت کوچکش مالید تا هلال سفید انتهای آن بیشتر به چشم بیاید. بعد درِ شیشهٔ لاک را بست، بلند شد و دست چپش را که هنوز مرطوب بود مثل بادبزن تکان داد. با دست خشکش، زیرسیگاری لبریز از تهسیگار را از روی هرّهٔ پنجره برداشت و رفت سمت میز پاتختی که تلفن روی آن بود. نشست روی یکی از دو تخت مرتب و چسبیده به هم. صدای زنگ پنجم یا ششم تلفن بلند شده بود که گوشی را برداشت.
گفت: «الو.» انگشتهای دست چپش را جدا از هم و دور از لباسخواب سفید ابریشمیاش نگه داشته بود. جز آن لباسخواب و دمپاییهایش چیزی نپوشیده بود. انگشترهایش توی حمام بودند.
اپراتور گفت: «تماس تلفنیتون با نیویورک برقرار شده، خانوم گلس.»
دختر گفت: «متشکرم.» بعد روی میز پاتختی برای زیرسیگاری جا باز کرد.صدای زنی را از آن سوی خط شنید. «موریل، خودتی؟»دختر گوشی را کمی از گوشش دور کرد و گفت: «بله، مامان. حالت چطوره؟»
«مُردم از دلشوره. چرا زنگ نزدی؟ حالت خوبه؟»
«هم دیشب سعی کردم تماس بگیرم هم پریشب. خطهای تلفن اینجا» «خوبی، موریل؟»
دختر زاویهٔ بین گوشی و گوشش را بیشتر کرد. «خوبم. گرممه. امروز فلوریدا عین جهنمه، گرمترین روز توی تموم ـ»
«چرا باهام تماس نگرفتی؟ دلم از نگرانی داشت مثل سیروسرکه ـ»
دختر گفت: «مامانجان، انقدر توی گوشم جیغ نزن. همینجوری هم صدات رو خوب میشنوم. دیشب دوبار بهتون زنگ زدم. یه بار درست بعد از» «به بابات گفتم احتمالا دیشب تماس گرفتهای. اما گوشش بدهکار نبود... خودت خوبی، موریل؟ راستش رو بگو.»
«خوبم. تو رو خدا بس کن.»
«کی رسیدین؟»
«چه میدونم. چهارشنبه، صبح زود.»
«کی پشت فرمون بود؟»
دختر گفت: «اون. اما نمیخواد هول کنی. خیلی خوب میروند. تعجب کردم.»
«اون پشت فرمون بود؟ موریل، مگه بهم قول نداده بودی که ـ»
دختر پرید وسط حرفش: «مامان، همین الان بهت گفتم. رانندگیش حرف نداشت. ببین، تمام مدت سرعتمون زیر پنجاه تا بود.»
«با درختها از او خُلبازیا درنیاورد؟»
«گفتم که، خیلی خوب رانندگی میکرد، مامان. لطفآ دیگه کوتاه بیا. ازش خواستم از خط سفید دور نشه، فقط همین. اون هم متوجه منظورم شد و همون کاری رو که گفتم کرد. حتی یه نگاه هم به درختها ننداخت... باور کنین. راستی، بابا داد ماشین رو تعمیر کنن؟»
«هنوز نه. چهارصد دلار آب میخوره، اونم فقط واسه اینکه...»
«مامان، سِیمور به بابا گفت هزینهش رو میده. اصلا جای نگرانی ـ»
«باشه، ببینیم و تعریف کنیم. حالا رفتارش چطور بود، توی ماشین و جاهای دیگه؟»
دختر گفت: «خوب بود.»
«هنوز با همون اسم چندشآور صدات میزنه، همون ـ»
«نه. یه چیز تازه رو کرده.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir