در دنیای تیره و پرآشوب اسکاتلندِ قرون وسطی، قهرمانی به نام مکبث با وسوسه قدرت و آیندهای مبهم روبرو میشود. رمان «مکبث» شاهکاری بیبدیل از ویلیام شکسپیر است که داستان سرنوشت سرداری دلیر را روایت میکند؛ مردی که میان وسوسه و اخلاق، جاهطلبی و وجدان، تا انتهای سیاهی پیش میرود. این نمایشنامه، دیالوگهایی روان و پرشور دارد و در ترجمه حمید الیاسی با زبانی شاعرانه و وفادار به متن اصلی شما را غرق ماجرای هولناک قدرت، جنایت و پشیمانی میکند. اگر به آثار بزرگانی چون مولانا و فردوسی علاقه دارید یا میخواهید با شاهکارهای جهانی آشنا شوید، خواندن مکبث را از دست ندهید. این تراژدی، آیینهای است برای تماشای نفسِ انسانی ـ و شاید، برای شناخت بزرگترین دشمن درونی: خویش.
مکبث، یکی از کوتاهترین و پرتنشترین تراژدیهای شکسپیر، بر اساس روایتی تاریخی نگاشته شده است. دانکن، پادشاه محبوب اسکاتلند، پس از پیروزی بر دشمنان، مکبث را ارج مینهد. اما زندگی مکبث با پیشگویی سه جادوگر دگرگون میشود: وعده پادشاهی او! جاهطلبی نهفته در وجود مکبث و تشویق همسرش ـ لیدی مکبث ـ او را به سوی قتل دانکن سوق میدهد. این جنایت خشمگینانه، آغازی است بر سقوط اخلاقی و روانی مکبث؛ جایی که با هر قتل، بیش از پیش در منجلاب خون و توهم، بیخوابی و جنون فرو میرود. شکسپیر با قلم استادانهاش مفاهیمی همچون وسوسه، خیانت، عذاب وجدان و قدرتطلبی را به تصویر میکشد. حتی جادوی جادوگران و فضاسازی تاریک و پرتعلیق داستان موجب شده «مکبث» پس از چهار قرن هنوز الهامبخش هنرمندان و نویسندگان جهان باشد. ترجمه حمید الیاسی نیز، با رعایت ساختار شاعرانه متن اصلی، خواننده را به قلبِ هیجان و تراژدی میکشاند.
دانشجویان و پژوهشگران رشتههای ادبیات، تئاتر و روانشناسی، دوستداران ادبیات کلاسیک و تراژدیهای ژرف، علاقهمندان داستانهایی با تمهای تاریک، روانشناختی و پرکشش، معلمان و تحلیلگران اجتماعی و فرهنگی و هر کسی که به دنبال شناخت خود، اخلاق و دنیای پررمزوراز انسان است.
مکبث: اینک کافی ست! زیرا که مراست جرات و مردی تا آنگونه عمل کنم که باور دارم شایستۀ مردی اَست، اما آنکس زین بیش کند، چنین نباید خواندش. لیدی مکبث: پس آنچه که کرده بود وادار تو را تا آرزویت به من بگویی آیا یک جانور درنده خویی میبود؟ آن گاه که جرات سخن بود تو را مردی بودی دلیر، در پای عمل مردانگیِ تو بیش باید گردد. وقتی نَه زمان به وفق بود و نَه مکان بر نیّت خود مداومت میکردی اما اکنون که هر دو بر کام تو اَند در عزم تو رخنهای پدید آمده است؟ من شیر به طفل داده و آگاهم از رقّت و لطفِ عشق مادر آنگه کز شیرۀ جان به طفل مینوشاند اما به همان زمان که با لبخندی چشمانش را به صورتم دوخته اَست پستان خود از دهان بیدندانش بیرون کِشم و سرش بکوبم به زمین اینگونه اگر که خورده باشم سوگند مانند تو از برای این کار بزرگ. مکبث: بازنده اگر شویم؟
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir