کتاب بانوی ماه جلد سوم: سفر بر مدار مهتاب: گفت و گو با کبرا سیل سه پور، همسر شهید سید علی اندرزگو «سفر بر مدار مهتاب» داستان یک زندگی است که در ظاهر سراسر هول و اضطراب بود، اما ایمان و یقینی مومنانه، آن را به ساحل امن رساند. برای شکل گرفتن این کتاب، کبری سیلسهپور مقابل ضبط هدایتالله بهبودی و مرتضی سرهنگی نشستهاست. او حکایت خود را از آن جا آغاز میکند که به سال 1349 و در روز تولد حضرت زهرا(س) به عقد شهید اندرزگو درمیآید؛ اما بر خلاف همه زندگیهای معمول، شروع پیوند آنها با گردش و سفر و خوشی نیست. البته سفر هست، اما به اجبار و پنهانی برای فرار از دست عوامل رژیم شاهنشاهی. نوزادشان سیدمهدی هشت ماهه است که آنها مجبور میشوند به قم فرار کنند. بعد به مشهد میروند، بعد هم به زابل و نهایتاً به افغانستان؛ آن هم در شرایطی که همسر اندرزگو فرزند دومشان را باردار است. عبور از رودخانه با همین وضعیت، بازگشت پنهانی به ایران، حمل اسلحه توسط سیلسهپور و گذراندن لحظاتی نفسگیر در پاسگاههای بین راه و ... بخشی از این زندگی دشوار اما عاشقانه بوده است. آنها سپس در مشهد مستقر میشوند، اما این هم به معنای رسیدن به آرامش و اسودگی برای خانواده اندرزگو نبوده است؛ چراکه طبیعی است زندگی با چنین مبارز سختکوش و خستگیناپذیری اساساً نمیتوانسته به شکل زندگی های معمول و متداول باشد. چنانچه به عنوان مثال شهید اندرزگو مجبور بوده برای آوردن اسلحه به جاهای مختلف و از جمله لبنان سفر کند یا مدام در حال پنهان شدن و تغییر چهره و لباس باشد. اما از همه اینها دشوارتر زمانی است که اندرزگو در تهران به شهادت میرسد. خانوادهاش در مشهد از این اتفاق بیخبر هستند که ناگهان، ساواک شبانه به خانه آنها میریزد. حالا سیلسهپور مانده است و چهار فرزند خردسالش، زیر سایه ترس و ساواک. سه روز در آن وضعیت تلخ و موحش میگذرد که ساواکیها در خانه آنها برای خود پرسه میزنند. بعد او را با بچههایش در شرایطی دشوار به تهران میآورند و دو ماه تمام بازجویی میکنند... اما حالا آن سختیهای غریب گذشته و سیلسهپور چهار فرزند برومند دارد و همسری که یاد و خاطرهاش غرور برانگیز است. قسمتی از کتاب:به ایشان گفتم: «آقا! اگر بفهمند پدرمان را درمیآورند.» ایشان گفت: «همین الان بیسیم میزنند و با هلیکوپتر میآیند و ما را میبرند!» و بعد گفت: «من الان به حضرت زهرا(س) میگویم خودشان مراقبت کنند. حالا ببین مادرم زهرا(س) چه میکند.» ایشان به طرف رئیس پاسگاه رفت و گفت: «وضع خانم من خوب نیست. حالش به هم خورده است و باردار هم هست.» رئیس پاسگاه گفت: «اینکه غصه ندارد. ببرش توی قهوهخانه، آب و چای بده تا ما این مسافرها را بگردیم.» صفحه 21