کتاب آسمان : ستاری به روایت همسر شهید روبروی عکسش میایستم انگار زمان هم با من میایستد هیچ نمیفهمم گذر ساعتها و ساعت ها را چشمهایم را روی هم میگذارم و میروم به گذشتهها آن جا که منصور فقط مال من بود. زن و شوهر معمولی که نه همیشه دوست و همراز هم بودیم گریهام اما فقط برای معصومی و مظلومی منصور است که هیچوقت در دنیا هیچ چیز را برای خودش نخواست.