کتاب روی نقطه پراکندگی : یادداشت های روزانه گروهبان دوم پیاده؛ محمدرضا فردوسی کتاب «روی نقطه پراکندگی»، حاصل ذوق و خلاقیت گروهبان دوم پیاده، محمدرضا فردوسی است. یادداشتهای روزانه او که بعضاً از چند خط تجاوز نمیکند، بسیار صادقانه و شیوا نگارش یافته و آنچنان پرطراوت و زندهاند که کمتر کسی میتواند بعد از خواندن چند صفحه کتاب، از آن دست بکشد. این یادداشتها مثل داستانهای مینیمالیستی موجز و مختصرند و با ریتمی تند روایت میشوند. در اکثر آنها هم طنزی زیرپوستی و هوشمندانه به چشم میخورد که هم به نوع نگاه او برمیگردد و هم به شیطنتها و بازیگوشیهایش. مثلا در منطقه ماری بزرگ پیدا میکند و داخل کلمن با خودش به عقب میآورد. همین موجود ترسناک باعث میشود که اتفاقات خندهداری برایش پیش بیاید. یا در جایی دیگر صدای پیچیدن باد در لوله آفتابه را با سوت خمپاره اشتباه میگیرد! با این همه، جنگ ادامه دارد و طبیعی است که تلخیهایش هم هر لحظه آوار شود. مثل گم شدن احمد، دوست فردوسی، در منطقه که بخشی از یادداشتهای راوی به کابوسها و اضطرابها و دغدغههایش برای پیداکردن او اختصاص یافته است. یا شهید شدن دوست و همشهریاش علی که داغ بزرگی بر دل فردوسی مینهد. با این همه، دلخوشیهای جنگ هم کم نیست؛ مثل ازدواج راوی در همان ایام یا پا به پای چوپانهای عشایر به دنبال گله رفتن. فصل پایانی کتاب هم اگرچه تلخ و عبوس شروع میشود، اما پایان خوشی دارد؛ راوی که دچار موجگرفتگی شده مدام در بیمارستانهای مختلف در رفت وآمد است، بیآنکه نتیجهای حاصل شود. او تصمیم میگیرد به مشهد برود و شفایش را از امام هشتم بگیرد. همین اتفاق هم میافتد و او سالم بازمیگردد. کتاب با تصاویری از فردوسی در سالهای مختلف بسته میشود. قسمتی از کتاب:کمکم روحیهمان خشنتر میشود. غیر از این باشد، نمیتوانیم در جبهه میانی یا همان سومار خودمان، با عراقیهای تا دندان مسلح و بیرحم که به تأسیسات ما در دره سامواپا مشرفاند، دوام بیاوریم. ظهر، حسین با من سر شوخی را باز کرد. من هم خواستم بترسانمش، یک تیر هوایی شلیک کردم. فقط یک نبشی بالای سقف و مابقی چادر بود و نی. از قضا تیر به نبشی خورد و تکهای از آن کنده شد و مستقیم به پای حسین خورد؛ زیاد زخمیاش نکرد. هر دو میخندیدیم که چه مضحک پایش تیر خورده است. صفحه ۹۳