کتاب با سرود خوان جنگ در خطه ی نام و ننگ این خوش ترین و با شکوه ترین شب تمام زندگی پنجاه ساله من است؛ شبی که در اردوگاهی می مانیم-درکنار کنار رزمنده ها، در اتاق های آنها، سر سفره آنها، و روی پتوهای زبر آنها می خوابیم... در اینجاست که با یکی از شفاف ترین چهره های این نبرد تاریخی روبرو می شوم: مشهدی حسن، که او را «عمو حسن» می نامند، و همچون وطواطی کوچک است. و پیر پیر؛ اما قبراق. و چه مهربان، چه شاد، چه لبریز از شور. شگفتا شگفتا، که اگر این پیر، پیر است، آنها که ساعت ها و ساعت ها در پارک های شهر بزرگ، روی صندلی ها، تنگ هم می نشینند و چرت می زنند و پیوسته از گرانی مرغ و جنس مرغ و پزا و ناپزا بودن مرغ و کوپن تازه مرغ سخن می گویند و حد پرواز ذهن های علیل شان به قدر پرواز مرغ های پرکنده آمریکایی ست، چه هستند؟ خدایا! مگر می شود که در یک سرزمین، هم «عمو حسن» ها باشند و هم آن باغ ملی نشین های دائماً خستة دائماً بیمارِ همیشه ناراضی؟