کتاب بیست و هفتی ها گردان تخریب/1 : معبر دوپازا - زندگی نامه ی سردار شهید محسن دین شعاری فرمانده ی گردان تخریب لشکر 27محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سالهای دفاع مقدس شهدای بسیار شاخصی داشت که مطالعه زندگی هرکدام از آنها میتواند در انتقال آموزههای معنوی هشت سال دفاع مقدس به نسلهای بعدی موثر باشد. اما در این میان خواندن زندگینامه شهدای گردانهای تخریب حال و هوای دیگری دارد. شهدایی که به خاطر ماموریت ویژهشان به شجاعت و همچنین معنویت زیاد شناخته میشدند و در هر عملیات با موانع و مینهای بسیاری دست و پنجه نرم میکردند. شهید محسن دین شعاری یکی از تخریبچیهای هشت سال دفاع مقدس بود که در لشکر ۲۷ محمدرسول الله فعالیت میکرد و در زمان شهادتش در سال ۶۶ فرمانده گردان تخریب این لشکر بوده است. این شهید بزرگوار که به خاطر روحیه بالا و شوخ طبعی در گردان تخریب مورد توجه و محبوبیت سایر رزمندگان بود، همواره به سرسختی و خستگی ناپذیری شناخته میشد و در نهایت در حالی که مشغول به خنثی سازی میدان مین معبر دوپازا در عملیات نصر ۷ بود، بر اثر عمل کردن یکی از مینهای والمیری که زنگ زده بوده است به شهادت رسید. کتاب «معبر دوپازا» که زندگینامه این شهید والامقام است، نام خود را از همین اتفاق وام گرفته است. این کتاب را معصومه حاجی رحیمی نوشته است و در آن ۱۴ فصل وجود دارد که نام هر کدام از فصول کتاب با عبارت «معبر» همراه شده است. یکی از مهمترین نکاتی که در مورد این کتاب باید به آن اشاره کرد، بهرهگیری نویسنده از یادداشتهای شخصی و خاطره نویسیهای خود شهید در نگارش این اثر است که باعث شده هم حوادث کتاب با سندیّت کامل روایت شود و هم برای مخاطب جذابتر شود. همچنین در انتهای کتاب بیش از هفتاد عکس از مقاطع مختلف زندگی شهید دین شعاری و حضور او در جبهههای جنگ تحمیلی آورده شده است که به شناساندن بهتر این شهید به مخاطبان اثر کمک میکند. وصیتنامه شهید نیز در ضمیمه پایانی کتاب آورده شده است. «معبر دوپازا» اولین کتاب از مجموعهی کتابهای «بیست و هفتیها» است که در تابستان امسال توسط «نشر ۲۷» منتشر شده است و با قیمت ۸ هزار تومان وارد بازار نشر شد. مجموعه بیست و هفتیها، سعی دارد تا در قالب «زندگی نامه داستانی» و به دور از سبک ادبیات مستند، با بیانی روان و صمیمی به روایت زندگی مسئولان و فرماندهان شهید لشکر ۲۷ محمدرسول الله بپردازد. با هم بخشهای از این کتاب را بخوانیم: پرده اول: در پادگان هم هیئت راه انداخته بود! پادگانهای خای ارتش نیاز به نیرو داشت. در همان روزها، حرفی دهان به دهان پیچید. امام دستور داده بود متولدین سال ۳۸ خودشان را برای انجام خدمت سربازی به پادگانها معرفی کنند. او از نخستین کسانی بود که خودش را معرفی کرد. از ۲۷ فروردین ۱۳۵۸ تا ۲۷ خرداد ۱۳۵۹، چهارده ماه تمام را در شاهرود گذراند و خدمت کرد. محسن آن روزها را خوب به یاد داشت. حتی نوشتن خاطراتش را با همانها شروع کرد. [از این قسمت به بعد کتاب بعضی از بخشها به صورت مستقیم از خاطرات خود نگاشته شهید نقل میشود. برای نمونه بخشی از خاطرات شهید در دوران سربازیش در این قسمت روایت میشود.] سال ۱۳۵۸ خودم را برای سربازی معرفی کردم. امام دستور داده بود متولدین سال ۱۳۳۸ به خدمت اعزام شوند. آن زمان، خدمت سربازی یک سال بود. اما در روزهای آخر خدمت، به غائله گنبد برخوردیم که پانزده روز طول کشید. بعد از آن هم که جنگ کردستان پیش آمد و به دستور امام، حدود دو ماه به ماموریت ما اضافه شد. دورهی ما در مجموع شد چهارده ماه تمام، سال ۱۳۵۹ خدمتم تمام شد... در پادگان ۰۲ شاهرود که بود، یک بار صمد [برادر شهید] رفت به او سر بزند. اوضاع عجیبی درست کرده بود. دید آنجا هم، همان محسن مهدیه و پزشکی قانونی [اشاره به فعالیتهای شهید دین شعاری در زمان قبل از انقلاب در مهدیه تهران و پزشکی قانونی دارد] است. بین همهجور آدمی که در پادگان هستند، برای خودش هیئت راه انداخته است. وقت نماز، کلی آدم دور و برش بود. از هر تیپ و قیافه. همه با هم وضو میگرفتند و میرفتند توی نمازخانه. برای بیشتر شبهای هفته یک برنامهی دعا گذاشته بود. صمد باورش نمیشد. بهش گفت «پسر، اینجا هم که دوباره هیئت راه انداختی؟!» محسن گفت: «سربازی اومدم که دلیل نمیشه برناموها کم کنم. تازه، اینجا باید بیشتر هم کار کرد.» فعالیتهای محسن در پادگان شاهرود فقط جذب بچهها به نماز و دعا نبود؛ از چیزهایی که پای منبر حاج آقا کافی [سخنران و واعظ معروف که در مهدیه تهران سخنرانی میکرد.] یاد گرفته بود با بچهها صحبت میکرد. محسن آدمی نبود که بتواند بیکار بنشیند. از هر موقعیت و مکانی برای انجام تکالیف دینیاش استفاده میکرد. جاذبه داشت. به خاطر طبع شوخ و ملایمش با همه به راحتی ارتباط میگرفت. همه دوستش داشتند. حرفش را میخواندند. هر برنامهای میگذاشت، بچهها شرکت میکردند. شاید دوستانش کمتر آدمِ اهل دعا و زیارت عاشورا دیده بودند که خندیدن و خنداندن، جزو جدانشدنی شخصیتاش باشد. با کل پادگان رفاقت و دوستی داشت. با این که سالهای زیادی از شهادتش میگذرد، هنوز بعضی از دوستان دورهی سربازیاش به خانوادهی او سر میزنند.