کتاب قسمتی از کتاب : " توی اون بمباران شدید هفت تپه، سه نفر از بچه های گردان بهداری شهید شدن: شهید فرامرز زرّودی، شهید جعفر پورمند و شهید سید مرتضی حجازی. سیدمرتضی بچه گلوگاه بود. جعفر هم بچه قائم شهر بود. اینا از بچه های آموزشگاه بهیاری بابل بودن که با هم تحصیل می کردیم. سیدمرتضی و جعفر خیلی با هم دیگه بودن. هر دو تا عهد کرده بودن با هم به شهادت برسن. بچه هایی که بودن می گفتن فاصله شهادت اینا به بیست ثانیه هم نکشید؛ اول سیدمرتضی افتاد و پشت سرش جعفر! روز قبل از این قضیه که روز اربعین شهادت امام حسین علیه السلام بود، شروع می کنن به مداحی و سینه زنی. بعد یه دوربین گرفتن و شروع کردن به عکس گرفتن. یه روز قبل از شهادتشون با همه بچه ها خداحافظی کردن؛ گفتن ما داریم می ریم. ما همه می خندیدیم. می گفتیم شما واقعاً دیوونه شدین! گرمای هفت تپه شمارو اذیت کرده، خیلی هم سینه زدین، مثل این که دیگه دیوونه شدین. آخه کجا می خواین برین؟! اون شب، بچه ها بهشون خندیدن اما وقتی فرداش بمباران شد و فردا شبش اونا رو توی نمازخونه گردان آوردن تا باهاشون وداع کنن، تازه متوجه شدن که اینا چه سر و سرّی با خدا داشتن "