کتاب عشق و آتش 15 : برای خداحافظی برمی گردم - بر اساس خاطراتی از سکینه عبدی همسر سردار شهید نورعلی یونسی ای خداحافظی بر می گردم کتابی است به قلم نویسنده مازندرانی ابوالفضل قنبرنژاد که براساس خاطراتی از سرکار خانم سکینه عبدی همسر سردار شهید نورعلی یونسی به رشته تحریر درآمده است. این اثر پانزدهمین کتاب از مجموعه آثار عشق و آتش است که به همت ستاد کنگره بزرگداشت ده هزار شهید استان مازندران در 140 صفحه به چاپ رسیده است. عمده ی نثر حاضر در این اثر به بررسی نقش شهید در حوادث جنگ تحمیلی می پردازد که در این راستا حضور همسر شهید در قسمت های مختلف روایت خاطره، در کنار حوادثی که مخاطب از نظر می گذراند، پر رنگ تر می شود. البته در این مقاله، هدف توصیف ماجراهای کتاب نیست، چون خوانش آن را به علاقه مندان ادبیات دفاع مقدس پیشنهاد می کنم. بی شک این اثر به نسبت آثار پیشین این نویسنده از نثر بهتری برخوردار است و پختگی فنی تری را در روایت شاهد هستیم. در کتاب کلمات و جملات، شفافیت و سادگی پیدا می کنند. همچنین نوع بیان همسر شهید، کمک زیادی به شفافیت زبانی این اثر کرده است و در این جا به نوعی معنای این شفافیت را تا حدی با مقوله سادگی می توان مترادف دانست. باید اذعان داشت که حوادث مربوط به فرهنگ دفاع و شهادت در زمان گذشته اتفاق افتاده است. آن چه امروز وجود دارد تصویرها، خاطره ها و مفاهیم آن است. به تصویرهای ذهنی، خاطره ها و مفاهیمی که در ذهن یادگاران دوره ی دفاع مقدس و شهادت موجود است باید از طریق زبان و نمودهای زبانی پرداخت؛ زیرا فقط نمودهای زبان می تواند در حفظ و انتقال آن به مخاطب حاضر، مفید و مؤثر واقع شود. برای خداحافظی بر می گردم، توانسته است هم وظیفه ی رهنمودی و بیان اطلاعی و هم وظیفه تبیینی و بیان حالت را به کار بندد؛ از طرفی در حوزه دفاع مقدس ، هر دو جنبه و هر دو وظیفه زبان مفید است اما از آن جا که حوزه دفاع و شهادت، حوزه ی عرفان و حماسه هم است و در عرفان و حماسه، احساسات و عواطف در اوج قرار دارند به نظر می رسد که زبان با وظیفه تبیینی آن، نقش بیشتری می تواند داشته باشد که ما در این اثر به نوعی شاهد آن هستیم. (صفحه 39 کتاب) : ( شب آرامی بود. جیرجیرک ها لابلای درخت های بلوط حیاط خانه آواز می خوانند. مریم و محدثه خواب بودند. نورعلی جبهه بود و من بدون او احساس تنهایی می کردم. کاغذ تلگراف را باز کردم و خواندمش. سکینه باز هم از قافله عقب ماندم. گلزاده به شهادت رسید. احساس دل تنگی می کنم. یعنی هنوز موقع آن نرسیده که آن ها مرا با خودشان ببرند. آرزوی شهادت داشت). نکته ی دیگر این که دو نوع فضای فیزیکی و فضای انگیزشی در هنگام نوشتن خاطرات وجود دارد و نویسنده ای که می خواهد در حوزه ایثار و شهادت بنویسد یا مجموعه خاطرات شهدا را باز نویسی کند، نباید هیچ گونه تصور مبهمی از فضای فیزیکی و فضای انگیزشی داشته باشد زیرا هرگونه ابهام و نداشتن درک صحیح از معنا، دیالوگ ها و احساسات مناسب و به جا به نسبت موقعیت های مختلف این روایت هستیم. این امر در سطرهای ذیل مشهود است. ( شب بود. محدثه و صاحبه خواب بودند. من و مریم داشتیم تلویزیون می دیدیم. صدای زنگ در بلند شد. مریم هم دنبالم تا دم در آمد. یکی از برادرهای سپاهی جلوی در ایستاده بود. گفت : غرض از مزاحمت این که... . نگاهش توی نگاه مریم گره خورد و حرفش را قورت داد. از من خواست : اگر می شود تنها صحبت کنیم. اگر می شود دخترتان را... . به مریم گفتم : دخترم ! تو برو داخل اتاق، مواظب خواهرهات باش. من الان بر می گردم. مریم رفت. برادر پاسدار ادامه داد : خواهرم ! چند روز گذشته منطقه ای که شهید یونسی آن جا به شهادت رسید، آزاد شد. جنازه ی شهید یونسی را پیدا کردند و به عقب برگرداندند. الان هم جنازه ی شهید توی بیمارستان رازی است... . موقع خداحافظی، فقط حرکت سر و لب هایش را می دیدم و صدایش را نمی شنیدم. انگار برای اولین بار بود که خبر شهادت اش را به من می دهند. در را پشت سرم بستم و همان جا نشستم. صدای جیرجیرک ها از لابلای شاخ و برگ درختان شنیده می شد. محدثه روی پله ها ایستاده بود و به من نگاه می کرد. گفت : چی شد مامانی؟ باز داری گریه می کنی؟ بلند شدم. خودم را مرتب کردم. اشک ها را از صورتم پاک کردم. به طرف محدثه رفتم. قبل از این که من حرفی بزنم، گفت : دوباره دلت برای بابا تنگ شده؟ پلک هایم را به علامت تأیید بستم و باز کردم. از او پرسیدم : مریم و صاحبه خوابند؟ گفت : آره. گفتم : محدثه ! تو هم دلت برای بابا تنگ شده، مگر نه؟ گفت : خیلی ! پرسیدم : می دانی بابا الان کجاست؟ گفت : مگر خودت نگفتی بابا رفته پیش خدا؟ گفتی آن هایی که می روند پیش خدا هرگز بر نمی گردند حتی اگر دل مان خیلی برایشان تنگ شده باشد. گفتم : خدا به باباهایی که بچه هایشان را خیلی دوست دارند این فرصت را می دهد تا یک بار، فقط یک بار دیگر بروند خانه، تا با بچه هایشان خداحافظی کنند. چشم های محدثه از خوشحالی برق زد. گفت : بابا ما را خیلی دوست داشت. پس خدا به او اجازه می دهد برگردد پیش ما؟ وقتی با ما بازی می کرد، به من و مریم می گفت : شماها را ازاین جا تا پیش خدا دوست دارم. گفتم : آره دخترم. آقاجون فردا صبح بر می گردد... . محدثه از خوشحالی جیغی کشید. گفتم : فقط یک چیز را باید بدانی. باباهایی که برای خداحافظی می آیند، خدا به آن ها اجازه حرف زدن نداده است. مثل آدم هایی که خوابند و نمی توانند حرف بزنند. ما فقط می توانیم هر چه دل مان می خواهد به آن ها بگوییم. تو هم می دانی فردا هرچه می خواهی به بابا بگویی و با او خداحافظی کنی. محدثه، از خوشحالی توی پوستش نمی گنجید. در حالی که دستم را گرفته بود و می کشید، گفت : مامان بیا با هم زودتر بخوابیم تا فردا سرحال و قبراق باشیم. آخر اگر شلخته و خواب آلود باشیم بابا خوشش نمی آید. شهید نورعلی یونسی در 26 بهمن سال 1364 و در جریان عملیات غرورآفرین والفجر 8 در منطقه فاو به شهادت رسید و جسدش مدت سه ماه در منطقه نمک زار فاو باقی ماند؛ تا این که یگان تفحص سپاه پاسداران پس از بازپس گیری این منطقه از دشمن بعثی، توانستند اجساد شهدای والفجر 8 را که جسد شهید نورعلی یونسی هم در میان آن ها بود، پیدا کنند. نکته ای که در این جا وجود دارد، پرداخت کمِ راوی، به عملیات والفجر 8 است. عملیاتی با ابعاد گسترده، استراتژیک و موقعیتی که دستاورد مهمی در جنگ تحمیلی محسوب می شد و اتفاقاً روایت این کتاب نیز که با شهادت شهید نورعلی در دهمین نقطه از جنگ به پایان می رسد، می توانست دستخوش پرداخت های بیشتری گردد؛ حتی نقش و حضور شهید بلباسی که از دوستان شهید یونسی بود نیز کم رنگ جلوه می کند. بی شک، برای خداحافظی برمی گردم، تفاوت بیشتری با سایر آثار مجموعه عشق و آتش دارد که هم از نظر سبک نگارشی و هم زبان و لحن روایت، دست خوش فعل و انفعالات ادبی بیشتری است. از طرفی ویراستاری توأم با ایجاز در کتاب هم کمک شایانی به نثر کرده است و بیشترین معنا را با کم ترین الفاظ به این اثر دفاع مقدسی سرایت داده است. البته باید در نظر داشت که ایجاز به معنای ابتر گذاشتن خاطره نیست؛ بلکه به معنای گزیده گویی است... . (صفحات 107 و 108 کتاب) : (به روایت همسر شهید : با این که در طول صحبت های آقای بلباسی خودم را برای شنیدن هر خبری آماده کرده بودم اما نمی خواستم باور کنم که نورعلی دیگر به خانه برنمی گردد؛ نمی خواستم باور کنم که دختران نورعلی به همین زودی یتیم شده اند. دلم می خواست جیغ بکشم و صاحبه را از خواب بیدار کنم و به او بگویم که دیگر صدای لالایی های بابایت را نمی شنوی. به مریم و محدثه بگویم که دیگر هم بازی ای در خانه ندارید. پدری نیست تا با او حرف های کودکانه بزنید و جست و خیز کنید و از دوش های پدر، بالا بروید. جیغ و فریاد در عمیق ترین لایه های حنجره ام گیر کرده بود. بچه ها را در آغوش گرفتم و به آن ها خیره شدم. شاید هنوز خبر نداشتند. آقا جان دیگر در این خانه را باز نمی کند). اگر چه در مواجهه با چنین فضاهایی در خاطره نویسی جنگ تحمیلی، همواره دچار تکرار هستیم برای مثال شرح و بیان شنیدن خبر شهادت به واسطه حضور همسر شهید موضوعی است یک شکل توأم با احساساتی مشترک که در آثار قبلی ادبیات داستانی و روایی دفاع مقدس نیز به آن برخورده ایم البته در خاطره ، انتظاری جز مُستند وارگی و واقعیت گویی راوی برای مخاطب وجود ندارد اما اینکه نویسنده چطور یا چگونه بتواند از کشاکش توصیفات راوی، آن، حِسِ تأثیربرانگیز و یگانه ای که در آنِ واحد، شامل حال مخاطبین می شود را در بیاورد، موضوعی است قابل تعمق و تأمل. درهرحال کتاب برای خداحافظی بر می گردم، یکی دیگر از آثار جنگ تحمیلی است که به فهرست آثار تولید شده ادبیات دفاع مقدس در استان مازندران می پیوندد و نکات ریز و درشت فراوانی برای صحبت از این کتاب نیز، هم چنان باقی است؛ اما مَجال اندک و سُطور اختصاص داده شده برای این نظرگاه، مَحدود... .