کتاب کتابخانه مرموز زیاد به کتابخانه میآمدم ولی تازه فهمیده بودم که اینجا زیرزمین هم دارد. در زدم. خیلی عادی و معمولی؛ درزدنی که همه هر روز انجام میدهیم. ولی صداش، طوریکه انگار یکی با چوب بیسبال کوبیده باشد به دروازه جهنم، پیچید توی کل راهرو. آمدم بزنم به چاک، اما از جام جم نخوردم. آدم ترسویی بار نیامده بودم. مادرم یادم داده بود اگر در زدم، باید منتظر بمانم تا بالاخره کسی جواب بدهد. برشی از کتاب/صفحه۵ موراکامی در این داستان کوتاه که عنصر فضاسازی در آن نقش عمدهای ایفا میکند، سعی دارد تصویر متفاوتی بیافریند، آن هم از آشناترین مکانی که کتابخوانها همیشه با آن مواجهاند، یعنی کتابخانه؛ کتابخانهای که به اندازهی هر کتابش پر از راز و رمز و عجایب است.