کتاب هدیهای از فرشته مادر کودک که مجذوب جمال او شده بود گفت: من فقط تو را می خواهم. من عاشق تو هستم! من فقط تو و بهشت را دوست دارم و دلم می خواهد همیشه پیش تو باشم. پروردگار با مهربانی گفت: باید به عهد من وفا کنی. من تو را می آزمایم، باید خلیفه شایسته ای برای من باشی! کودک گفت: اگر من به عهدم وفا کنم، تو هم به عهدت وفا می کنی؟ پروردگار لبخند زد و گفت: از خدا باوفاتر به عهد کیست؟! هرچند انسان نسبت به پروردگارش ناسپاس است... - کودک آه بلندی کشید و گفت: چطور ممکن است تو را از یاد ببرم و ناسپاسی کنم؟! پروردگار گفت: آنجا که می روی چیزهای خوب زیادی ست که تو مجذوب آنها می شوی و مرا از یاد می بری... کودک گفت: از تو که خوبتر نیست. من بقدری عاشق توام که هیچ چیز مرا از یاد تو غافل نمی کند.آخر چه چیزی مرا از یاد تو غافل می سازد؟! پروردگار گفت: نعمت های بیشماری که به تو می دهم... - کودک غمگین شد! پروردگار غم کودک را فهمید و گفت: تو مرا از یاد می بری اما هرگز از لطف خدت نومید نباش! و بدان من همیشه نزدیک و مشتاق توام...