"مارک و پلو" اثر ارزشمند "منصور ضابطیان" مجموعهای است از سفرنامهها و تصاویری زیبا که به مثابه پنجرهای به دنیای فراسوی ما گشوده میشود. این کتاب نهتنها به روایت تجربیات سفر شخصی نویسنده میپردازد، بلکه با نثر دلنشین و جذابی که دارد، شما را به سفرهایش به کشورهایی چون فرانسه، هندوستان، اسپانیا و ارمنستان میبرد.
در این اثر، ضابطیان با زبانی ساده و صمیمی، داستانهای سفرش را نقل میکند؛ داستانهایی که نه تنها افقهای جدیدی را در ذهن شما باز میکنند، بلکه حس و حال واقعی لحظات این تجربیات را به تصویر میکشند. جزییات غنی و ملموس - از عطرهای خوش و رنگها گرفته تا طعمهای فراموشنشدنی غذاها - در این کتاب به وضوح احساس میشود و شما را به شکلی عمیقتر با فرهنگهای مختلف آشنا میسازد. "مارک و پلو" با سبک خاص خود، نه تنها سفرنامهای ساده است، بلکه دعوتنامهای است برای کشف دنیایی جدید و تجربه لحظات ناب. پیشگفتار کتاب، خود گویای عشق عمیق "منصور ضابطیان" به سفر و لذت بردن از زندگی در لحظههای مختلف است و پس از آن، محتوای اصلی کتاب به هشت بخش تقسیم شده که هر بخش به گوشهای از جهان معاصر اشاره دارد، از کره جنوبی تا ایالات متحده آمریکا، هر کدام دنیایی از تجربیات و بینشهایی فرهنگی است که خواننده را به عمق سفر دعوت میکند.
این کتاب به ویژه برای افرادی که به دنبال فرار از روزمرگیها و کشف ناشناختهها هستند، یک انتخاب عالی میباشد. همچنین، کسانی که زمان زیادی برای مطالعه ندارند ولی علاقهمند به مسافرت و ادبیات هستند، میتوانند از این اثر بهرهمند شوند، زیرا حجم کم و ساختار منسجم آن این امکان را فراهم میکند. در نهایت، "مارک و پلو" نه فقط برای سفر دوستان، بلکه برای هر کسی که دلش میخواهد از زندگی کمکم فرار کند و به یادگیری و تجربه جدید بپردازد، یک منبع الهامبخش و جذاب است. این کتاب نه فقط شما را به سفر میبرد، بلکه شما را وادار به فکر کردن به سفر و آسانی آن میکند؛ بنابراین اگر شما هم به دنبال بهانهای برای بستهبندی کولهپشتیتان هستید، این اثر را از دست ندهید!
اتاقی که گرفتم چهار تخته بود. یک پسر امریکایی و دو تا پسر استرالیایی دیگر هم تو اتاق بودند و با من، تیممان کامل شد.ظهر بین ساعت یک تا سه که وقت نظافت اتاقها بود، همه باید بیرون میرفتند. استراحتی کردم و بیرون زدم. ساعت 5/3 بود که برگشتم. شیفت پذیرش عوض شده بود و به جای مرد میانسال، پسر جوانی پشت میز بود. قیافهاش به اسپانیاییها نمیخورد. بیشتر شبیه یونانیها بود. وقتی وارد شدم، شماره تختم را پرسید و خواست کلیدم را نشانش بدهم. توی اتاق، جرج و جانی دوتا رفیق استرالیایی و پسر امریکایی هر سه خواب بودند. من هم روی تخت خودم رفتم و چند لحظهای نگذشت که خوابم برد. نمیدانم چقدر گذشته بود که از صدای خروپف پسر امریکایی خوابم به هم خورد. کمی نگاهش کردم، ولی هیچ جور نمیتوانستم ساکتش کنم. توی دلم فحش را کشیدم به جرج بوش و کاندولیزا رایز. اختلاف تاریخی ما انگار باید در یک اتاق کوچک چهار تخته هم باید خودش را نشان میداد. در کشاکشی میان عصبانی و فکرهای احمقانه، صدای رسپشن به گوشم رسید که داشت سوت میزد. اگرچه صدای سوت هم نمیگذاشت خوابم ببرد، ولی دست کم از صدای خرناس یک پلنگ زخمی بهتر بود. صدای سوت آشنا بود. این آهنگ را قبلا شنیده بودم. اما کجا؟ گوش هایم را تیز کردم. خدایا این ملودی کدام ترانه است؟
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir