به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02166963155
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







خرداد که می شود









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب خرداد که می شود ناصر صارمی معتقد است گزارش‌های داستانی‌اش فقط در قالب تاریخ است که معنا پیدا می‌کنند و او در حقیقت یک شاهد است که برهه‌ای از جنگ را دیده و حالا نوشته است. «خرداد که می‌شود» عنوان دومین کتاب ناصر صارمی پیرامون زندگی اسیران جنگی در ایران و البته جدیدترین کار در قالب 29 داستان کوتاه و مستند به روایت و نویسندگی او و البته هفتمین اثر این شاعر و نویسنده است. از صارمی پس از چاپ و نشر چند مجموعه شعر و کارهای پژوهشی، پیشتر از اینها به کوشش موسسه پیام آزادگان، کتاب «جنگ را ما شروع کردیم» روانه بازار نشر شده بود که این کتاب نیز حاوی خاطراتی است از سالهای 61 و 62 که در اردوگاه اسرای عراقی سمنان رقم می‌خورد و عنوان آن برگرفته از عبارتی بوده که یک اسیر عراقی بر دیوار درمانگاه یکی از کمپ‌ها می‌نویسد. او نوشت: «نحن بدأناالحرب» یعنی جنگ را ما شروع کردیم. «خرداد که می‌شود» داستان‌های مستند و کوتاهی را پی می‌گیرد که از خرداد ماه سال 1360 در نوجوانی راوی آغاز می‌گردد، سپس در خرداد سال 61، روز بازپس گیری خرمشهر ادامه پیدا می‌کند و در اواخر بهمن ماه سال 1362 یعنی حدود بیست و یک ماه زندگی در کنار اسرای عراقی، گزارش‌های داستانی این سرباز، تمام می‌شود.یادداشت‌های ناصر صارمی پس از سی و چند سال در خرداد سال93 کتابی می‌شود تا بخشی از تاریخ را گفته باشد. نویسنده‌ی کتاب می‌گوید نهایت تلاش خود را به خرج داده تا از حقیقت و واقعیت فاصله نگیرد و وامدار آیندگان نباشد، او همچنین بر این باور است که ساختن قدیس و ابلیس، آفت تاریخ است. خانم هلن اولیایی نیا، استاد دانشکده زبان‌های خارجی دانشگاه اصفهان که روزگاری را پای صحبت و دلنوشته‌های دانشجویان آزاده نشسته و تجارب و مستنداتی انبوه در این زمینه فراهم آورده، بر یادداشت‌های ناصر صارمی، مطلبی نوشته که در پایان کتاب و با عنوان ضمیمه آمده است. نویسنده «خرداد که می‌شود» می‌گوید مایل نیست خوانندگان، اثرش را به عنوان یک مجموعه خاطره تلقی کنند، هرچند که حق انتخاب و اختیار همیشه با مخاطب است. وی معتقد است گزارش‌های داستانی‌اش فقط در قالب تاریخ است که معنا پیدا می‌کنند و او در حقیقت یک گواه است که برهه‌ای از جنگ را دیده و حالا نوشته است. از آنجا که نگارنده، شاعر است، مجموعه یادداشت‌هایش از تعابیر و فضاسازی‌های شاعرانه به دور نیست و همین مورد سبب شده تا کششی در کنش‌های داستان‌ها بوجود بیاید که خواننده را به دنبال بکشاند. او می‌گوید: همه این را می‌دانند که پس از هر جنگی، نظامیان عقب می‌نشینند و هنرمندان جلو می‌روند، پس چه بهتر که نویسندگانی جلو آمده باشند که خود، شاهد رخدادها بوده‌اند، یعنی یک روز سلاح و یک روز قلم. همین موضوع باعث می‌گردد تا اختلاف تفسیر بین راوی و نویسنده بروز نکند و نوشته‌ها هر چه بیشتر به واقعیت نزدیک باشند. صارمی عنوان می‌کند که جنگ هشت ساله برای ایران یک واقعیت مهم تاریخی است چرا که بی تردید مثل همه‌ی جنگ‌ها بر سرنوشت کشور تاثیر بسیار گذاشت. او همچنین عنوان می‌کند که ما نباید از نمایش جنگ به عنوان پدیده‌ای زشت و ویرانگر پرهیز کنیم، مگر نه اینکه جنگ را به «تحمیلی» بودن متصف می‌کنیم، ما جنگ را هرگز نمی‌خواستیم اما دفاع گریزناپذیر است. اینک بخشی از یک داستان کوتاه کتاب «خرداد که می‌شود» نوشته ناصر صارمی و نشر موسسه پیام آزادگان با عنوان (یادداشت بیست و نه تیر) یازده و نیم. افراسیاب از من پرسید: « ساعت چند است؟» او که هیچ‌وقت به ساعت مچی‌اش اعتماد ندارد، کله‌اش را از پنجره برجک ضلع غربی آویزان کرده و از چند دقیقه پیش تا حالا برای چهارمین بار است که ساعت را می‌پرسد ؟ دو روزی می‌شود که به دلیل یک مسومیت، اسهال است. درمانگاه اردوگاه، داروی بند‌آورنده‌ی اسهال ندارد، ناگزیر دست به‌دامن سرباز آبدارچی و متاهل آذری زبان که داعیه‌ی سررشته‌داری در گیاهان دارویی دارد، می‌شود اما ظاهراً یا افراسیاب ـ‌که ذاتاً آدم کم‌رویی است‌ـ در طرح سوال خطا کرده یا اینکه سرباز آبدارچی درست متوجه نشده و به او شربت منیزیوم خورانده است! به هر حال، رو به‌راه نیست و بی‌قراری می‌کند. دوباره سرش را از همان سوراخ، دراز کرد، ولی مثل اینکه این‌بار چیز دیگری پرسید: « فکر کنم خبری شده، صدای مارش را می‌شنوی؟!» پنجاه اسیر در یک صف پنج نفره در ده ردیف آماده‌اند تا از کمپ خارج شوند. مثل اینکه امروز نوبت حمام دارند اما به نظر می‌رسد منتظر خبری هستند و برخلاف همیشه رغبت و عجله‌ای برای رفتن به حمام از خود نشان نمی‌دهند. رادیو تهران از بوق‌های خاکستری رنگ بلندگوی اردوگاه که در گوشه‌ای از هر دو کمپ بر بالای پایه‌های نه‌چندان بلند نورافکن ها نصب شده، مارش نظامی پخش می‌کند. صدا تا اندازه‌ای برای همه آشناست. این موزیک قرار است خبری مهم و البته شورآفرین از جنگ به گوش مردم برساند. تعداد زیادی از اسرا به سیم خاردارها نزدیک شده‌اند، انگار که با فاصله‌گرفتن از چادرها و نزدیک‌تر شدن به سیم‌های خاردار، صدا را شفاف‌تر می‌شنوند. بعضی‌ها هم سر خود را به یک طرف چرخانده‌اند تا یکی از گوش‌هایشان را برای شنیدن خبر رادیو متمرکز کنند. چند نفری هم دست خود را به سیم ها چفت کرده‌اند. شنوندگان عزیز توجه فرمایید... شنوندگان عزیز توجه فرمایید... تعدادی از اسرا مثل کردهای عراقی تا اندازه‌ای فارسی را می‌فهمند و برای بقیه به عربی ترجمه می‌کنند. آنهایی هم که متوجه نمی شوند، حداقل می‌دانند که اتفاق مهمی در میدان نبرد افتاده‌است که شاید این اتفاق سرنوشت‌شان را دگرگون کند. رادیو از عملیات «والفجر دو» خبر می‌دهد. به‌درستی نمی‌توان در چهره‌ی اسرا شادی یا اندوه را تمیز داد ولی انتظار از سر و رویشان می‌بارد. انتظار برای روزی که با این اردوگاه به مقصد خانه‌هایشان خداحافظی کنند. یکی از اسرا در بین گزارش رادیو فریاد زد: «منصور یا تهران». چند نفری هم پس از او با هم‌صدایی این شعار را تکرار کردند. اسیر دیگری آهسته گفت: « منصور تهران یا بغدادش تفاوتی ندارد، باید برای آزادیمان دعا کنیم. بغل‌دستی‌اش خندید و گفت:« آزادی؟ هــوم! هر چه بیشتر فکرش را بکنی،دیرتر به آن می‌رسی.» چهار ـ پنج نفر دیگر دور هم نشسته‌اند تا یک درجه‌دار بعثی، موقعیت منطقه‌ی «حاج عمران» را با چند خط و نشانه‌هایی از سنگ نشان دهد. اسیرِ درجه‌دار بعد از ترسیم نقشه‌اش با سنگ، خطی آنطرف‌تر کشید و سنگ را به همانجا پرت کرد و با تعجب و افسوس گفت:« ما قبلاً آنجا بودیم که خاک ایران است.» آنگاه همه‌ی اسرای کنار او با حیرت با چرخاندن چشم، نقشه را دور ‌زدند. سرباز نگهبان در حالی‌که شادی در چهره‌اش موج می‌زد، آرام آرام به سوی این چند نفر آمد. آنها از جا بلند شدند. سرباز با نوک پوتین، خطوط نقشه را از بین برد و سنگ‌های نشانه را با خونسردی به اطراف پخش و پلا کرد و گفت:« یک وقت آنجا بودید حالا اینجایید؛ در کمپ اسیران جنگی. معنی‌اش این است که آدم وقتی نداند کجا دارد می‌رود، اسیر می‌شود.» در نخستین لحظه‌های صبح روز بیست و نهم تیرماه عملیات والفجر دو با همکاری مشترک ارتش و سپاه در منطقه پیرانشهر، در حد فاصل بین ارتفاعات قمطره و تمرچین، با اهداف انهدام و تجزیه نیروی دشمن، گرفتن اسیر، تصرف ارتفاعات استراتژیک منطقه، حفظ پیرانشهر از تهاجم عراقی‌ها و تصرف پادگان حاج عمران با موقعیتی سوق‌الجیشی انجام شد. از ابتدای جنگ در این محور هیچ تحرکی از سوی ایران صورت نگرفته بود. بنابراین برای شروع عملیات، فعالیت‌های مهندسی دشوار و دقیقی می‌بایست صورت بگیرد. به لحاظ اهمیت منطقه و این عملیات که قادر بود انتقال نفت عراق به ترکیه را مختل کند، حتی رییس جمهور عراق در شهر دیانا حاضر شد و به تشویق و تهدید و ارعاب افسران خود اقدام کرد و بنا به اظهارات اسرا، یکی از فرماندهان ارشد عراقی که اهل کردستان عراق بود در همین شهر اعدام شد. همچنین گفته می‌شد ارتش عراق برای دفع حملات سنگین و در نتیجه پیشروی نیروهای ایرانی برای اولین بار بطور پراکنده از گازهای شیمیایی استفاده کرده‌است. نتیجه‌ی این نبرد برای عراق، در تابستان سال 62 بیش از چهار هزار نفر تلفات و دویست اسیر بود. امروزه مردم ما در سفرهای زیارتی و اقتصادی به کشور عراق از ایستگاه‌های همین منطقه استفاده می‌کنند و با عراقی‌ها می‌گویند و می‌خندند، بی آنکه از گذشته هیچ یادی کنند. هرچند که شرح رشادت و دلباختگی آنها که در آن صبح شورانگیز، در بلندی‌های مردافکن آن جبهه، عملیات را به انجام رساندند، در سینه‌ی تاریخ ایران خواهد ماند و رنگ فراموشی به خود نخواهد گرفت. با خودم می‌گویم شاید یکی از اسرای سی سال پیش، این‌روزها مسؤول تامین تردد مسافران ایرانی باشد، یا شاید پسر یکی از فرماندهان توپخانه‌های ارتش عراق که در عملیات والفجر دو ...

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه