کتاب عینک با بوی پاییز بعد از ظهر در بعد از ظهری قرآن می خواند که باران بر زمین می نشیند دلم می گیرد پا به پای باران * در بعد از ظهری به تماشا می نشیند که بید مجنون می خواهد به زمین برسد با بوسه ای اگرتو نبودی... می خواهم ببارم * در بعد از ظهری به لب رودخانه می رسد که ماهی ها نیازی به باران ندارند تشنگی را خط به خط تلاوت می کنم * میهمان پرنده ها لب رودخانه ماهی ها با رقص ملایم شان همزاد با شبنم صبح برای حضورم جشن گرفتند وقتی آدم های جورواجور با من نبودند آدم هایی که مشتی خاک در چشمت می ریزند * ناگهان از لب رودخانه به پرنده و جنگل رسیدم وبوی نان محلی که از دور می آمد * قرار است عمر زمستانی را میهمان همیشگی پرنده ها باشم *خنده ماه عشق را با جنون و جنون را با عشق می بافند تا نقشینه ی عشق آباد برآید * ماه می خندد برای عشق های بی جان و خورشید درخشان تر دستی تکان می دهد و برای این همه دروغ غبطه می خورد *باران این روزها در حیاط چشمت باران خوب می رقصد غم آویز کدام پاره پاره ای که عشق مچاله شد؟ *آفتاب زمستانی بارش ابر بهاری شاید با یادت آبی به صورت می زنم آفتاب زمستان را اعتباری نیست و آدم های امروزی هم شاید... *دلت را بردار می شود به زندگی لبخند زد و همسایه ای یکرنگ بود دلت را بردار فردا ممکن است دیر باشد؟