کتاب آینده کهن - روایت شب دوم موسی که اینک از روایت گرم و نیروبخش خداوند آرام شده بود و دیگر نمیلرزید، در برابر آن نور شگفت فراجهانی زمزمه کرد: «پس یاریام کن ای پروردگارِ بزرگوار! سینهام را فراخ و کارم را آسان کن. گره از زبانم بگشا تا حرفهایم فهمیده شوند و یار و همراهی از میان خاندانم به من ببخش؛ برادرم هارون را که پشتم به او محکم شود و در میان مردمان کمکرسانم باشد. ما تو را ستایش خواهیم کرد و یادت را در میان مردمان برپا و استوار خواهیم نمود. ای تویی که باور دارم همواره از حال ما آگاه بوده و دَمی ما را رها نکردهای.» و یکتاخدا فرمود: «آنچه خواستی شد... با برادرت و نشانههای من برو و در یادآوریام کوتاهی نکن. با فرعون به نرمی سخن بگو تا پند بگیرد و نجات یابد... شاید که نجات یابد! و از آزار و طغیان او نترس که من با شمایم؛ میشنوم و میبینم!»