کتاب دزده کشی با آرامش شروع شده است، مثل زندگی که اول روی خوشاش را نشان میدهد و تشویقت میکند تا پیش بروی و بعد روی دیگرش را خواهی دید که حریف میطلبد. انگیزه و اراده و عشق هم داشتی باشی، بعضی دردها را تاب نمیآوری. زودتر از آنکه فکر کنی پیر میشوی، در بیست یا سیسالگی حتی. پاهایم میلرزد. نمیایستم. حرفی نمیزنم. ترسیدهام. ترسیده و حقیر شدهام. حقارت را پذیرفتهام تا زنده بمانم. شجاعتم را میدهم، زندگیام را میخرم. راهوردی شمرده و باحوصله حرف میزند. چیزهایی از همانها که برایش تعریف کردهام. مظلوم و طبیعتدوست و جانبرکف برای وطن، معرفیام میکند. کمکم بدبخت نشانم میدهد... به چه روزی افتادهام!