کتاب ازاین خانه به آن خانه درقسمتی از کتاب می خوانیم: «حرم برایم ناآشنا است. آن مسجد باشکوه را دور می زنم، اما نمی توانم این همه زرق و برق را به آن عزیزی که تا زنده بود، برده وار زندگی می کرد ربط دهم. دلم می خواست جلوه ای از زندگی ساده آن خاک نشین ملکوتی را در پیش چشم داشته باشم. نمایی از خاک گلین! حجرات مفروش با ماسه! تکه ای از آن گلیم با حصیر خشنی که بر بدن او جا می انداخت! آه که چقدر دلم برای محمد تنگ است.