کتاب زندگی خوب بود این کتاب خاطرات حسن رحیم پور است که به عنوان تکنسین آزمایشگاه در جبهههای جنگ ایران و عراق در سال 1361 حضور داشته است. کتاب که در دوازده فصل نوشته شده است، به بازگویی ماموریت 15 روزه راوی در یک بیمارستان صحرایی در منطقه بُستان با سمت مسئول بانک خون میپردازد. نویسنده با زبانی ساده و صمیمی به نقل وقایع این ایام پرداخته و گزارشی از بمبارانها، روحیه مجروحان ایرانی و حتی عراقی، امکانات موجود در بیمارستان و ایثارها و فداکاریهای کارکنان آنجا ارائه داده است. نویسنده در این رفتنها و آمدنها نگاه بسیار زیبایی به جنگ داشته و از زبانی بهره برده است که الفت زیادی با خوانندگان زیباپسند آثار قلمی دارد. اسم کتاب هم از وصیتنامه کوتاهی گرفته شده که راوی در همان شب اول نوشته است؛ وقتی که یکباره کاغذی جلویشان گذاشتهاند و گفتهاند وصیتنامه بنویس و او که نمیدانسته چی بنویسد، نوشته: «بسم الله الرحمن الرحیم. زندگی خوب بود.» روایت نویسنده بسیار انسانی است او حتی در بدترین حالتها، چیزهایی را دیده و با دقت و وسواس نوشته که حیرتانگیز است. در « زندگی خوب بود» از طریق ساختن فضاهای پرتپش و واقعی، ستیز و گزارش لحظه لحظه و دقیق کشمکشهای نبرد در کنار درنگ و تامل روی ارتباطات عاطفی متقابل رزمآوران دلیر، با آنچه جنگش میخوانند روبه رو میشویم. بوی خون و زوزه گلولهها و درد زخمها را یک به یک شاهدیم و در این میان به موضوع و پدیدهای مهم و رایج در جبههای نبرد نیز بر میخوریم؛ به صمیمیت در پیوندهای زلال دوستیها و ساده و بیغش بودن دوستیهای بچههای مذهبی. اینها همه نقاط قوتی به شمار میآیند که به خودی خود میتوانند نوشتهای را خواندنی و قابل اعتنا کنند. اما آنچه باعث عمق و غنای اثر میشود روان ساختن تجربههای بکر به مدد همان صداقت در قالبی خوش تراش و صیقل خورده و موجز است. نویسنده در این مجموعه به یاری توجه، دقت و کار روی زبان روایت و الگوی زیبایی شناختی از خط و مرز متوسط آثار خاطره نگاری برمیگذرد و دچار لغزش نمیشود. قسمتی از کتاب:- تانک، تانک … یک تانک عراقی دارد میآید… این سیروس بود که هراسان فریاد میزد. گروهی از بچههای اورژانس، از جمله بلوکی و شفیعی، به طرف خارج اورژانس دویدند. زارعی روی زمین نشسته بود و اشهدش را با ترس زمزمه میکرد. صدای زوزه تانک عراقی به وضوح شنیده میشد؛ غرش مرگ، چه کار میتوانستیم بکنیم؟! بیمارستان هیچ وسیله دفاعی نداشت، مگر یک یا دو قبضه اسلحه «ژ ث» که در اختیار نگهبان بیمارستان بود. صفحه164و165