گروهی برای مصاحبه به اردوگاههای اسرای عراق میرفتند و با اسرا در مورد وضعیت اردوگاهها و رفتار بعثیها صحبت میکردند. نوبت به حاجآقا ابوترابی رسید، همه بعثیها میترسیدند چون هر نوبت حاجآقا را زیر شکنجههای سخت و کشنده قرار داده بودند. یکی از شکنجه هایشان این بود که جمجه ایشان را با میخ سوراخ کرده بودند و تا بعد از اسارت هم آثار جراحت و عفونتش باقی بود. از ایشان پرسیدند که اینجا وضعیت چگونه است و شکنجه میشوید؟ در کمال ناباوری ایشان از پاسخ دادن طفره رفتند و پاسخ منفی دادند. سرهنگ عراقی که متعجب شده بود، از حاجآقا پرسیدند: من خودم تو را شکنجههای زیادی کردم چرا در مصاحبه نگفتی؟! حاج آقاگفتند: من کاری به صدام و بعثیها ندارم اما عراق یک کشور مسلمان است و ما هم مسلمانیم و این گروه مسیحی و اجنبی بودند و نباید باعث شویم دیگران بر مسلمانان مسلط شوند. این کتاب خاطرات آقای نوشادی از قبل از اعزام به جبهه و مردم روستای خوزی تا جبهه و اسارت و آشنایی ایشان با مرحوم ابوترابی است. علاوه بر وجود با برکت و موثر مرحوم ابوترابی، یکی از شخصیتهای موثر دیگر زندگی او، شهید احمد حجتی از شهدای نجف آباد اصفهان است که به عنوان سرباز معلم در خوزی مشغول تدریس میشود و با آموزشها و فعالیتهای خود مردم را به جریانهای انقلاب و ضد شاه مرتبط میسازد و در دوران جنگ هم مردم و جوانان و نوجوانان تشویق به حضور در جبهه میکند و در نهایت با شهادتش تعداد شهدای خانواده حجتی به پنج تن میرسد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir