کتاب کتاب «دستهایش خونی، چشمهایش گریان» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه مجموعهای از ۵۷ داستان کوتاه درباره انقلاب اسلامی است. این کتاب حاوی داستانهایی جذاب و البته با پایانهای غافگیر کننده است. راوی این داستانها نه از بالا بلکه همراه با مردم و از میان مردم راوی لحظههای انقلاب است و با کوتاهترین جملهها داستان را برای مخاطب نقل میکند. داستانهای ابراهیمی گاه تنها دو جمله هستند و او با همین دو جمله تمام قصه انقلاب را روایت میکند. قصههای کتاب نتیجه گیری یا پایان خاص ندارند و خواننده خودش قاضی قصههای انقلاب نویسنده است. من خمینی فروش نیستم پرسیدم: «چنده؟» پیرمرد، به هندوانههای پوسیده نگاه کرد و گفت: «چند روزه آقای خمینی دستگیر شده؟» بازار، حدود یک هفتهای بود که بسته شده بود؛ به خاطر اعتصاب بازاریها و روزنامهنگاران. گفتم: «نمیدونم… هفت هشت روزی میشه.» پیرمرد به چرخدستیاش تکیه داد و نگاه کرد به قفل در مغازهها. بعد، کلاه مندرساش را برداشت و سرش را خاراند. با خود گفتم: «خرجی زن و بچهاش را چهجوری میدهد با این اوضاع و احوال اعتصاب و تعطیلی؟!» خواستم چند تا از هندوانههای خراب شدهاش را بخرم تا کمکی کرده باشم به او. اشاره کردم به هندوانهها و گفتم: «از این پنج تا برام میکشی؟» پیرمرد کلاهاش را برداشت و تکاند و به سرش گذاشت. دوباره به کرهکره مغازهها نگاه کرد و بعد با غیظ به چشمهای من خیره شد و گفت: «برو آقا! من خمینی فروش نیستم!»