کتاب روزی که لیمویی بود در این رمان قصه دختری به نام هدیه بیان میشود که در ارتباط با خانواده و اطراف خود، درگیر کنشها و واکنشهایی است و در این مسیر به مخاطب کمک میکند به غیر از آشنایی با دنیای بزرگتر از دنیای خود و درک عمیق زندگی، بداند که مشکلات عجیب و پیچیده و بزرگی نیز وجود دارد. در بخشی از کتاب آمده: «هدیه هیچ وقت خالهاش را دوست نداشت. به نظر او این خاله چشم سیاه که توی تمام عکسها به زور خندیده بود، اصلاً دوست داشتنی نبود. کودکی مامان در باغ اناری گذشت. باغ بزرگ و سحرگونی که پر از درختان انار، گردو و بادام بود. باغی که میتوانست سرچشمه و الهام بخش تمام رؤیاها و آرزوهای یک دختر کوچک باشد.»