کتاب نقشبندان : رمان نقاشی که دستهایش را از دست بدهد با پرندهای که بال خود را از دست داده باشد، چه فرقی میکند؟ داریوش عابدی میخواهد در رمان «نقشبندان» همین وضعیت دشوار و تلخ را به تصویر بکشد. در این رمان، نقاش رزمندهای به نام حمید بعد از قطع دستانش در عملیات خنثیسازی مین، نقاشی را رها کرده و دچار یاس شده است. از طرفی نگاههای ترحمآمیز دیگران بیشتر او را آزرده میکند. به هر حال او دستهایش را از دست داده؛ دستهایی که به گفته راوی برای آفرینش خلق شدهاند. همه داستان، دغدغههای ذهنی و کشمکش درونی و بیرونی جانبازی است که دوران نقاهت را سپری میکند. او در سرگشتگی فکری دست و پا میزند تا آنکه با حبیب، دوست و رزمنده سابق والیبالیستاش ملاقات میکند. حبیب، شور امید را با کلماتش در دل حمید زنده میکند و در مقابل نگاه غمزده او و آستینهای خالیاش میگوید که باید ادامه داد... حمید با تشویقهای مادر و کمکهایی که دوستان همرزمش به او میکنند خود را باز مییابد و کشیدن نقشهایش را با حال و هوایی متفاوت و الهام از دوستان شهیدش از سر میگیرد تا پیروزی امید و اراده را به نمایش بگذارد. عابدی رمان خود را با لحنی شاعرانه و نثری متناسب با درونمایه اثر، به نگارش درآورده است. قسمتی از کتاب:ـ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﻳﻜی ـ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﺩﻳﮕﺮ ﻣی ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻧی ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔیﺍﻡ ﺑﺪﻫﻢ. ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: «ﭼﻄﻮﺭی؟!» ﺳﻴﺐ ﺭﺍ ﻧﺼﻒ ﻛﺮﺩ. ـ ﻣﻠﻴﻨﺎ ﺭﺍ ﻋﻘﺪ ﻣیﻛﻨﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺎی ﺧﺮﻓﺘی ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﻣیﺷﻮﻡ. ﻧﺼﻒ ﺳﻴﺐ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﺸﻘﺎﺏ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺗﻜﻪﺍﺵ ﻛﺮﺩ. ﻳﻚ ﺗﻜﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻫﻴﭻ ﺗﺮﺣﻤی ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﺵ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﻜﺮﺩﻡ. ﺳﻴﺐ ﺭﺍ ﻓﺮﻭ ﺩﺍﺩﻡ. با ﺩﻫﺎﻥ ﭘﺮ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: «ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﺍی ﻛﻪ ﺭﺩﻳﻒ ﻛﺮﺩی ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺭی ﻧﻤﺎﻳﺸﮕﺎﻩ ﻣیﮔﺬﺍﺭی؟!»صفحه 35