کتاب روایت نزدیک 8 : اسارت در هور - روایت دو خلبان از عملیات بدر نگاهم به هور بود و می خواستم پرنده را بکشانم سمت دایره وسط هور. اما هدایت هلی کوپتر از دست من خارج شده بود. خودش هر طرفی میخواست می رفت. شده بودم مثل راننده هایی که ماشینشان فرمان بریده. خیلی برایم زور داشت؛ موجودی که تا چند لحظه قبل کنترلش کاملاً در اختیارم بود، بنای ناسازگاری گذاشته بود و هر کاری دلش می خواست می کرد. شده بود مثل یک بچه ی لج باز. چیزی نمی توانستم به اش بگویم. انگار نه انگار که سال ها خلبانش بوده ام. “اسارت در هور” روایت دو خلبان هوانیروز است از عملیات بدر؛ روایتی از سه روز اسارت.