کتاب روزگاران 12 : کتاب عطش کوتاه، خواندنی، غیر منتظره وقتهایی که حافظهها یاری نمیکنند، وقتهایی که زندگی، روزمرگی و روزمرگی است، وقتهایی که همه غم نان دارند. میتوان تلنگر زد، یک اشاره کوچک، آرام، بیصدا. میتوان از آدمهایی گفت که گرفتار این ثانیههای کشآمده بودند. میتوان چیزها را به یاد آورد، در خاطرهها زنده کرد، یا اینکه نه! از اتفاقاتی گفت که گروهی، روحشان هم از آنها خبردار نیست. «روزگاران»، با همین هدف منتشر شده. این مجموعه کتاب، تصویرها را زنده میکند، تصویرهایی که دور نیست، اتفاقاً نزدیک است، همین نزدیکیها. گاهی این تصویرها زنده میشود. تصویرهایی زنده که لازم نیست برای درکشان مرغ ذهن را پرواز دهی. قابل لمساند، مثل عطش. حتماً لمس کردهای. مگر میشود تشنه نشده باشی؟! حالا این تشنگی را ببر به گرمترین نقطه ایران، خوزستان. به تشنگی، خستگی را هم اضافه کن. بیرحمی است، اما به همه این شرایط، زخمی بودن را هم اضافه کن. همه اینها با هم میشود: «کتاب عطش». این کتاب، از عطش آدمها میگوید، از بیآبی. صد روایت از این شرایط، گاه غیرمنتظره: «گیر افتاده بودیم. باید منتظر میماندیم. هر کسی یک جایی پناه گرفته بود. نه از تیر، نه از ترکش، نه از خمپاره، از تیغ آفتاب.» گاه، بیرحم: «باد ماسهها را میپاشید به سر و روی بچهها. آنها که زخمی شده بودند میدانستند که دیگر آبی در کار نیست. دهنشان پر از شن و ماسه شده بود. به هر کدامشان که میرسید، میگفت: تو رو خدا حالا که آب نیست، لااقل این ماسهها رو از توی دهنم پاک کن.» و گاه، سوزناک: «رضا بین آن همه آب، وسط رودخانه، تشنه شهید شد.» سوزناک، بیرحم، غیر منتظره، کتاب عطش را میتوان با این واژهها توصیف کرد.