کتاب مهربانم سلام : رمان «مهربانم سلام» داستان آدمهای غایب است؛ حجت به شهادت رسیده و در داستان حضور ندارد الّا از طریق نامههایش. همسرش، مهربان، هم در داستان نیست و از میان این نامهها و سطور نانوشتهاش رخ مینماید و تنها در انتهای داستان است که لحظهای به کتاب راه مییابد. علی، همرزم حجت هم که در داستان حضور دارد، باید برود؛ چون تنها در غیابش میتواند حضوری معنادار پیدا کند. یکی دیگر از آدمهای قصه ماهمنیر کهباسی، یعنی سعید، در زندگی و جامعه غیبت دارد و اثرات جنگ او را به آسایشگاهی دور از اجتماع کشانده است. این آدمها اگر چه حضوری ملموس و عینی ندارند، اما از خود ردپایی بر جای گذاشتهاند که برای همیشه ماندگارشان کرده است؛ آنچه از آنها به جای مانده، معرفتی ناب و خلوصی یگانه است که دفاع مقدس به آنها ارزانی داشته است. کهباسی بدون مجامله و اغراق کردن، همین خصایل یکه و یگانه این آدمهای غایب را در رمانش روایت کرده است. او بدین ترتیب، منظری نو به روی داستانهای جنگ گشوده است؛ منظری که راویانش دو زن هستند. یکی زنی که داستاننویس است و برای نوشتن از زندگی حجت و مهربان، پای به گذشته آنها و صحنه جنگ میگذارد و دیگری مهربان. نثر پاکیزه و روان کهباسی به او یاری رسانده است تا روایت داستانیاش را راحتتر پیش ببرد و خواننده را در سرنوشت آدمهای قصهاش بیشتر سهیم کند. قسمتی از کتاب:گروهان ما سه شهید داد. یکیشان دنبال انگشترش میگشت. سینهخیز خودش را روی زمین میکشید و با تنها دستی که داشت، توی خاک چنگ میزد. امداد که آمد، نمیرفت. میگفت: «باید انگشترم را پیدا کنم. قول دادهام تا ابد از انگشتم در نیاورم.» علی گفت: «تو که در نیاوردی، هنوز توی دستته. دستت هم پیدا میشه، برو.» نشنید. بیهوش شده بود. آخر من پیدا کردم. علی گفت: «شاید بشه کاری کرد.» دستش را از انگشتر شناختیم و انگشتر را از عقیق سرخ. صفحه 15