کتاب صحن علنی عنوان کتاب همانطور که به نظر می آید از سطرهای کتاب وام گرفته است و شاعر آورده اند: جمهوری با ما بازی می کند پرچم های سبز با ما بازی می کنند خاورمیانه ایران و بی بی سی با ما بازی می کنند این روزها حتی بهار هم با ما بازی می کند من عاشقانه سرایی هستم که بی تو کلماتم به صحن علنی آمده اند و به هیچ چیز رای اعتماد نمی دهند(صفحه 27و28) آیا همانطور که از اعترافات شاعر برمی آید علیمحمدی عاشقانه سرایی است که بی معشوقه کلمات را به ساحت شعر درآورده، آن هم کلماتی که به هیچ چیز رای اعتماد نمی دهند؟! در مرور دوباره مجموعه مخاطب متوجه می شود که شاعر گریزی به فضای بیش از ادبیات خلق شده تا امروز نبرده است و با این عمل، کار خود را در نوشتن شعر سخت تر کرده است. علیمحمدی در بیشتر شعرها زاویه دید را نسبت به شاعران قبل از خود تغییر داده اما در همان زیست قبلی بازآفرینی کرده است. آخرین برگ برنده ات بود چشمانت... که دروازه های پاییز را گشودند خشک یا تر، سبز یا زرد فرقی نمی کند بازنده ها همیشه می ریزند مثل همین برگ مثل همین سایه زیر چشمانت! (صفحه17) شاعر در مواردی قلم بر لبه تیغ می گذارد و حرف های برنده ای می نویسد . حرف هایی که گاهی با یک چینش و یا خوانش اشتباه می تواند معنایی دیگر در محور روایت داستان بوجود آورد. به عنوان نمونه شعر فرات بودی یا کارون (صفحه18) شعر تقسیم شهید (صفحه35) شعر صحن علنی (صفحه27) علیمحمدی در نامگذاری شعرهایش نسبت به شاعران هم دوره خود موفق تر عمل کرده است . شاعرانی که اغلب تنها دلیل نام گذاری شعرهایشان احساس است و هیچ ارتباط معنایی و فرمیکی ندارند. شعر تردمیل (صفحه32)، تیتر (صفحه38) و بلای طبیعی (صفحه29) از نمونه های مشهود در مجموعه صحن علنی به حساب می آیند. تردمیل خیابان ها و پارک ها را به خانه آورده ام روزی سی دقیقه راه پیمایی مُسالمت آمیز بی هیچ مجوزی با هیچ شعاری(صفحه32) البته بهتر بود شاعر دچار اشتباه نمی شد و یک نام را دوبار برای شعرها نمی آورد . اگر به فهرست اول کتاب نگاهی بیاندازید خواهید دید که عنوان «تیتر» به دو شعر تعلق دارد. شعر صفحه 38 و شعر صفحه 58. علیمحمدی در این مجموعه شعرهایی دارد که به راستی به تکامل رسیده اند و مخاطبانش را به فکر فرو می برد . شعر هایی که با زندگی روزمره اش پیوند خورده است و ریشه های محکمی برای روانکاوی دارد. عاشق روزهایی هستم که نیستی پیش بند میبندم و با یک تکه موسیقی لایت و چند قاشق قصه عشق تندترین املت جهان را بار می گذارم و آنقدر پیاز می خورم که شب هم نبوسی ام این مرد دیوانه نبودنت شده است (صفحه40) در پایان این موضوع گفتنی است که پس از خواندن چندباره این مجموعه حلقه ای مفقوده برایم به جا مانده است. اینکه براستی جهان این شاعر قابل تصور نیست. زیرا شعرهایی یافت می شوند که از منظر معنایی و اعتقادی با یکدیگر تضاد دارند و چه بسا هر کدام مخاطبان خود را دارند. هر چند نشان از جامعیت دید شاعر است اما یکدستی مجموعه را به خظر انداخته است . شاید بهترین شاهد مثال قیاس مابین شعرهای «ثانیه هاست» صفحه 15 و «چوب پنبه » صفحه 25 باشد.
نظرات کاربران
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.