به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







بیگانه









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

رمان «بیگانه» اثر برجسته و ماندگار آلبر کامو، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، یکی از شاهکارهای ادبی قرن بیستم است که فلسفه‌ی پوچی و نگاه متفاوت به واقعیت و جامعه را با زبانی ساده و در عین حال عمیق به تصویر می‌کشد. داستان مورسو، شخصیت محوری رمان، بازتابی از بیگانگی انسان با جهان اطراف و نفی ارزش‌های متعارف اجتماعی است که خواننده را به تامل عمیق درباره‌ی معنا و حقیقت زندگی و مرگ دعوت می‌کند. خواندن «بیگانه» به زبان ترجمه‌شده‌ی خوب فرصتی است برای مواجهه‌ای جدی و در عین حال دلنشین با یکی از تأثیرگذارترین آثار ادبی و فلسفی جهان.

درباره کتاب «بیگانه»

رمان «بیگانه» در سال 1942 منتشر شد و پس از آن، تحلیل‌ها و نقدهای بسیاری پیرامون آن ارائه شد. کامو که برنده جایزه نوبل ادبیات بود، در این اثر با قلمی آمیخته به فلسفه، به موضوع پوچی می‌پردازد و جهان را بی‌هدف و خالی از معنا نشان می‌دهد. شخصیت مورسو که در برابر جامعه و عرف‌های آن بی‌تفاوت است، نمادی از انسان مدرن و در عین حال تنها به شمار می‌رود. «بیگانه» بخشی از «سه‌گانه‌ی پوچی» کامو است که به همراه «کالیگولا» و «افسانه سیزیف» مفاهیم فلسفی پیچیده‌ای را روایت می‌کند. این اثر نه تنها رمانی فلسفی بلکه داستانی جذاب و پرکشش است که با سبک روایت اول‌شخص، به عمق روحیات مورسو می‌پردازد. داستان در دو بخش روایت می‌شود؛ بخش اول با خبر فوت مادر مورسو آغاز می‌شود. مراسم خاک‌سپاری و واکنش متفاوت مورسو نسبت به مرگ مادرش، شخصیت بیگانه و جداافتاده او را آشکار می‌کند. ارتباط او با ریمون سنته، همسایه‌اش، و حادثه قتل مردی عرب، مسیر زندگی‌اش را به زندان می‌رساند. در بخش دوم، زندان و محاکمه مورسو به تصویر کشیده می‌شود که در آن با فلسفه‌ی پوچی و مرگ مواجه می‌شود و از اعتقادات جامعه فاصله می‌گیرد تا در نهایت به سرنوشت مرگ محکوم شود. این روایت به شکلی استادانه خواننده را با پرسش‌های بنیادین درباره ارزش‌ها و معناهای زندگی روبه‌رو می‌سازد.
چرا باید این کتاب را خواند؟
کتاب «بیگانه» به دلیل عمق فلسفی و نگاهی متفاوت به زندگی، مرگ و پوچی، از آثار پرفروش و تأثیرگذار در ادبیات جهان است. این رمان کوتاه اما تأمل‌برانگیز، خواننده را وادار به بررسی دقیق احساسات و باورهای شخصی درباره جهان پیرامون می‌کند. هر بار خواندن این اثر، لایه‌های تازه‌ای از پیام‌های فلسفی و انسانی آن را آشکار می‌سازد. اگر به دنبال درک عمیق‌تری از روشنفکری قرن بیستم و فلسفه پوچی هستید، این کتاب یک منبع ضروری است.

خواندن کتاب «بیگانه» را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به رمان‌های کوتاه با محتوای عمیق و فلسفی، خوانندگانی که از آثار واقع‌گرایانه و در عین حال تفکر‌برانگیز مانند «بوف کور» صادق هدایت، «محاکمه» فرانتس کافکا، و «مهتاب سوزان» مالکوم لاوری لذت می‌برند، دانشجویان و علاقه‌مندان به فلسفه اگزیستانسیال و پوچ‌گرایی و کسانی که به داستان‌های روان‌شناسانه و شخصیت‌پردازی پیچیده علاقه‌مندند.

در بخشی از کتاب «بیگانه» می‌خوانیم

امروز مامان مُرد. شاید هم دیروز. نمی‌دانم. تلگرامی از خانه‌ی سالمندان به دستم رسید: «مادر درگذشت. مراسم تدفین فردا. بااحترام.» این چیزی را نمی‌رساند. شاید هم دیروز بوده است. خانه‌ی سالمندان در مارنگو است، در هشتاد کیلومتری الجزیره. اگر سوار اتوبوسِ ساعت دو بشوم عصر می‌رسم. این‌طوری در مُرده‌پایی حاضر خواهم بود و فردا شبش برمی‌گردم. از رییسم دو روز مرخصی خواستم. با عذری که داشتم هیچ جور نمی‌توانست با درخواستم موافقت نکند. اما به نظر بدخُلق می‌آمد. حتی گفتم، «تقصیر من که نبوده.» چیزی نگفت. بعد با خودم فکر کردم نباید این حرف را می‌زدم. هرچه بود، معذرتی بدهکار نبودم. درواقع، او بود که باید تسلیت می‌گفت. اما احتمالا پس‌فردا این کار را می‌کند، وقتی مرا در رخت عزا ببیند. فعلا انگار نه انگار که مامان مُرده اما بعد از مراسم تدفین قضیه تمام می‌شود و همه‌چیز حالت رسمی‌تری به خودش می‌گیرد. بلیت اتوبوس ساعت دو را گرفتم. هوا خیلی گرم بود. مثل معمول در رستوران ناهار خوردم، رستوران سلست. همه دلشان به حالم می‌سوخت، و سلست گفت، «آدم یه مادر که بیش‌تر نداره.» وقتی می‌رفتم، تا دم در بدرقه‌ام کردند. حواسم خیلی سرجا نبود چون تازه باید می‌رفتم خانه‌ی امانوئل تا کراوات سیاه و بازوبند سیاهش را قرض کنم. عمویش چند ماه پیش فوت کرده بود. می‌دویدم که از اتوبوس جا نمانم. شاید به دلیل همین دویدن‌ها، و بدتر از آن تکان‌های اتوبوس، بوی بنزین، و نور خیره‌ی آسمان و هُرم جاده بود که چرتم برد. بیدار که شدم دیدم ولو شده‌ام روی یک سرباز، که لبخندی زد و پرسید خیلی توی راه بوده‌ام. گفتم، «بله »، فقط برای این‌که مطلب را درز گرفته باشم. خانه در دو کیلومتری دهکده است. پیاده رفتم. می‌خواستم یک‌راست بروم سراغ مامان. اما دربان گفت اول باید مدیر را ببینم. مدیر گرفتار بود، پس منتظر نشستم. تمام این مدت دربان حرف می‌زد. بعد مدیر را دیدم. راهنمایی‌ام کردند به دفترش. پیرمرد ریزه‌ای بود که نشان لژیون دونور به سینه‌اش بود. با چشم‌های روشنش نگاهم کرد. بعد با من دست داد و دستم را آن‌قدر در دستش نگاه داشت که نمی‌دانستم چه‌طوری دستم را از دستش بیاورم بیرون. پرونده‌ای را ورق زد و گفت، «مادام مورسو سه سال پیش اومد پیش ما. شما تنها کس وکارش بودید.» فکر کردم به دلیلی دارد سرزنشم می‌کند و بنا کردم توضیح‌دادن. اما دوید وسط حرفم. «فرزندم، احتیاجی نیست عذر بیارید. پرونده‌ی مادرتون رو خونده‌ام. نمی‌تونستید حوایجش رو برآورده کنید، احتیاج داشت کسی مراقبش باشه. حقوق ناچیزی می‌گیرید. و تازه، واقعیتش اینه که او این‌جا شادتر بود.» گفتم، «بله، آقا.» بعد گفت، «خودتون بهتر می‌دونید، این‌جا دوست‌هایی داشت، آدم‌هایی هم‌سن وسال خودش. می‌تونست از خاطره‌های قدیمش با اونا حرف بزنه. شما جوونید، با شما بهش سخت می‌گذشت.»

برچسب ها :

ادبیات فرانسه

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه