کتاب هر صبح می میرم نویسنده در این رمان رابطه میان عشق و گناه و نیز عقوبت و رستگاری انسان مدرن را ترسیم میکند و خواننده را در آن حال و هوا قرار میدهد. راوی رمان که عکاس مجله بوده، در بند اعدامیها زندانی و در انتظار اجرای حکم است، اما پیش از آن در محکمه خیالی خود را داوری میکند، هر چند در هولناکترین موقعیت زندگی خود نیز عاشق است. در بخشی از رمان آمده است: «صدای راه رفتن هیتلری توی کریدور هم نمیتواند جلوم را بگیرد. سر و صدایش و باز شدن در حتی. سرباز دستم را میگیرد نمیدانم چرا این قدر مهربان شده! بهترین کاری را که میشد در حقم انجام میدهند. لااقل از این اتاق خلاصم میکنند.»