کتاب ادواردو ادواردو داستان خبرنگار بخش حوادث یکی از نشریات ایتالیایی است که درباره مرگ ادواردو پولدارترین جوان ایتالیا و چهرهای مشهور در فوتبال که مالک باشگاه یوونتوس است تحقیق میکند. وی در تحقیقاتش درباره نتایج گزارش پلیس و آنچه که دولت سعی دارد به گوش مردم برساند تردید پیدا میکند. در این مسیر ملاقاتش با گروهی مستندساز ایرانی که به ایتالیا امده اند تا درباره مرگ ادواردو تحقیق کنند اوضاع را پیچیدهتر می کند. در قسمتی از کتاب میخوانیم: میگوید: «توی همین اوضاع بود که قدیری ما را با ادواردو و آشنا کرد. من و بعدها هم برادرم محمد. خود قدیری قرار بود چند وقت بعد برود ایران. ادواردو هم با این که آن موقع روابط عمومی بالایی داشت و با خیلی از سران قدرتمند ایتالیا که هیچ، رهبران سیاسی و اقتصادی دنیا هم ارتباط داشت اما کسی را می خواست که در این شرایط جدیدش بتواند به آنها اعتماد کند. شاید بتواند سؤالاتش را بپرسد. بهتر بود شیعیان ایتالیا در این ماجرا درگیر نشوند. چون آنها همین طوری هم زیر ذره بین بودند و بهشان حساس بودند. این شد که قدیری من را با ادواردو آشنا کرد. چون من چندان در فعالیتهای انجمن اسلامی درگیر نبودم و خیلی حساسیتی روی من نبود. قبل از این که قدیری به ایران برگردد، فخرالدین حجازی برای یک سفر تبلیغی و سخنرانی آمده بود ایتالیا. ادواردو گفت من را ببرید دیدن حجازی. از حجازی پرسید که با آیت الله خمینی ارتباطی دارد یا نه. وقتی جواب بله شنید از حجازی خواست تا برایش از دفتر امام وقت بگیرد. میخواست برود دیدن امام. حجازی قول داد پی گیری کند. چند وقت بعدش خبر داد که برایش از امام وقت ملاقات گرفته. ادواردو رفت ایران دیدار امام و برگشت. از این رو به آن رو شده بود. از آن پس هر وقت می خواست مثالی بزند یا از حضرت علی میگفت یا از امام خمینی. آن روز توی آن دیدار در حضور کسانی که آنجا بوده اند امام پیشانی او را میبوسد. او در حقیقت تنها خارجی بود که امام پیشانی اش را بوسیده اند».