کتاب سربازی با گلوله برفی این اندیشیدن به جنگ، با هر انگیزه ای، آنقدر گسترده بوده است که سراینده را به مرزهای توهم درباره جنگ، نزدیک ساخته اس:«کاپیتان! خشکی می بینم/ خشکی!/ جزیره ای با درخت های سیب و انار/ رودخانه های شیر و عسل...» به راستی شاعر از کدام جنگ سخن می گوید و از کدام دشمن؟ در این میان، البته در تعدادی از تجربه های دفتر «سربازی با گلوله برفی» رگه هایی قابل تامل از اندیشه را می توان دید. هرچند که فرجام این تنها نیز چیزی جز رسیدن به ساحت نوعی «طنز» نیست:«انگلیس و آمریکا/ ... هرچند این جیپ عراقی را هل می دهند/ روشن نمی شود/ من و چند سرباز ایرانی دلمان می سوزد/ جیپ عراقی را / عقب عقب هل می دهیم/ آنقدر که اسیر می شویم»، با همه این ها، البته رگه هایی به یادماندنی و قابل تامل در کتاب وجود دارد، که نشان می دهد تلاش سراینده-هرچند آن چنان که خود می گوید عمیقا از وجود پدیده ای به نام جنگ در جهان امروز متاثر است- در جهت نوشتن شعری درباره جنگ در بعضی از پاراگراف ها چندان بی ثمر نبوده است: «نوشته بود/ باد پیشانی بند یازهرا بسته/ و چادرهای قرارگاه امداد را/ به خط مقدم می برد/ و یاس ها/ تمام هستی شان را/ در شیشه های عطر/ به جبهه می فرستند» جنگ، آنگونه که اشاره شد در منظر مولف جز در مقام دفاع غیر قابل پذیرش است: «سر سربازی را نشانه می روم/ نکند شاعر باشد؟/ قلبش را نشانه می روم/ نکند عاشقی باشد؟...» اما اینکه سراینده از نسل امروز با تمام منظر دوردست و ذهنی خود نسبت به سال های جنگ، توانسته متنی بیافریند که – موضوعیت اصلی آن دفاع مقدس است- در نوع خود، شایسته توجه است.