به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







تفنگ پدر بر بام های تهران









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب تفنگ پدر بر بام های تهران همه ضرب‌آهنگ‌ها خوش‌آیند نیستند. مثل ضرب‌آهنگ چکمه‌های نظامیان بر روی پشت‌بام‌ها که به قصد یورش و سرکوب آمده‌اند. حسن بهرامی اما در رمان «تفنگ پدر بر بام‌های تهران» از همین صدای تلخ و تکرار شونده، ترجیع‌بندی می‌سازد تا به رمان خود جنبه‌ای تغزلی ببخشد. رمان او از شلیک و اضطراب و اشباح سخن می‌گوید؛ اشباحی که در ایام انقلاب، صابر را با خود برده‌اند و به شهادت رسانده‌اند. حالا حکیم مانده‌است که راوی داستان است و دوستانش که نواز و داریوش باشند. آنها غمناکند و سخت در اندیشه انتقام خون صابر. وقتی هم که مادر پیر صابر به دنبال فرزندش می‌آید، بر تلخکامی‌شان افزون‌تر می‌شود. حکیم حکایت می‌کند از کابوس‌هایش، از دل بستن نواز به دخترکی موبور، از پرتاب بطری‌های شعله‌ور از پشت‌بام‌ها و بعد رفتن به شهر پدری و آوردن تفنگ پدر برای مبارزه. گاه هم سرخوش می‌شود و از لحظات دلهره‌آور و در عین‌حال خنده‌داری می‌گوید که ساواکی‌ها و نظامی‌ها به خانه‌شان یورش آورده‌اند و او نقش جوانی چلاق و با لکنت زبان را ایفا کرده است! تا اینکه امام می‌آید و انقلاب به بار می‌نشیند. بعد هم جنگ از راه می‌رسد و همه دوستان انقلابی را با خود می‌برد. داریوش شهید می‌شود، نواز اسیر و راوی شیمیایی. او حالا می‌گوید اگر عمری باقی باشد، از روزهای جنگ، سخن خواهد گفت. قسمتی از کتاب:ماشین‌های دولتی با آرایش نظامی آرام‌آرام از خیابان رد میشدند و هر کدام سر کوچه‌ای می‌ایستادند و مامورها می‌ریختند پایین و به خط می‌شدند. نشسته بودیم و هیچ نمی‌گفتیم. بهمن با نفس گفت: «نیندازیم؟» داریوش سرک کشید. نه! زود است هنوز. سی چهل مامور تفنگ به دست ایستاده‌ بودند زیر پایمان و کوچه را می‌پاییدند. کسی با بلندگو داد زد: «درود بر خمینی!» صفحه 36

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه