کتاب قهرمانان انقلاب 10 : به کی می گن قهرمان: روایتی داستانی از زندگی شهید سید علی اندرزگو نرگس آبیار در «به کی میگن قهرمان؟» با تلفیق یک داستان پرکشش و روایت پدربزرگی از زندگی سیدعلی اندرزگو، اثری خواندنی نگاشته است.راوی داستان، نوجوانی شکموست که پدر و مادرش میخواهند او را از خوردن غذاهای چرب و ناسالم منع کنند. آنها حتی برای آنکه فرزند نوجوانشان از بوفه مدرسه خرید نکند، به فروشنده مدرسه میگویند که به پسرشان چیزی نفروشد، اما او تلاش میکند تا با شیرینکاریهای مختلف از جمله استفاده از عینک پدربزرگ و کلاه پشمی او، فروشنده بوفه را به اشتباه اندازد! پدربزرگ او از این رفتارهای خندهدار، نوه خود را به داستان اصلی میبرد. خواننده از فصل ششم کتاب وارد قصه اصلی میشود و داستان زندگی شهید اندرزگو را روایت میکند. او دوست پدربزرگ است و به رزمندهای که مواد منفجره و سلاح را در لباس یا چمدان خود پنهان میکند و آن را شهر به شهر به مبارزان و انقلابیون میرساند، شهرت دارد. برای همین پدربزرگ با شیرینکاریهای نوهاش برای دستیابی به خوراکیها، یاد اندرزگو میافتد و خاطرات او را برای نوه خود و دوستش، ممل تعریف میکند. قسمتی از کتاب:وقتی رفتیم توی پستو، دیدم دست انداخت دکمههای قباش رو باز کرد و گفت: «آنقدر چاق شدهام که دیگه نمیتونم خم و راست بشم.» گفتم: «مثل این که زندگی مخفیانه به بعضیها میسازه.» دکمههاش رو که باز کرد، تازه فهمیدیم چرا آنقدر چاق و پروار شده. یک دفعه انگار با یه ماشین جنگی روبهرو شدم. چشمام گرد شد وقتی دیدم زیر لباسهاش دست کم بیست تا کلت و خشاب پنهان کرده. دو ـسه قطار فشنگ رو هم مثل شال پیچیده بود دور کمرش.فصل 11 ـ صفحه 71