کتاب و دستها از خاک روییدند داستان «و دستها از خاک روییدند» با اشاره محو و کوچکی به محور اصلی خود آغاز میشود؛ تابستان 1357 است و پدر خانواده همواره به رادیو گوش میکند. جز این دیگر همه چیز شوق کودکانهای است برای سفر به ده و رفتن به خانه عمو و بازی با بچههایش. اما نویسنده خیلی زود قصه خودش را آغاز میکند. اولین نشانه بحران در سرخوشیهای تابستانی، با گریه زن عمو برای پسر سربازش آغاز میشود که در جریانات انقلاب دستور کشتن مردم را دارد. بچهها از زبان مادر و پدرشان، ماجرای پیدا شدن جنازه چند جوان را میشنوند و برای کشف این معما، به سراغ اسد، پسر یکی از اهالی روستا میروند. تلاش بچهها برای پی بردن به اصل ماجرا، فضای پرتعلیقی به داستان بخشیده که اوج این تعلیق را میتوان در صحنه تعقیب آنها توسط شبحی در بیابان مشاهده کرد؛ فصلی که به لحاظ تصویرسازی و شناخت درست از تخیلات کودکانه، یکی از باورپذیرترین بخشهای داستان به شمار میرود. داستان برتری چشمگیری نسبت به بسیاری از داستانهای انقلاب دارد که برای نوجوانان نگاشته میشود؛ از جمله اینکه سوسن طاقدیس با خلق شخصیتهای متفاوت و ایجاد گره افکنیهای متعدد، قصه را از یکنواختیهای مرسوم این قبیل داستانها نجات داده است. کنجکاوی بچهها برای کشف ماجرای دفن مردهها سرانجام پرده از رازهایی برمی دارد که در ماجراهایی جذاب و تودر تو روایت شدهاند.