کتاب مرغ شل بچهها به پرت افتادهترین گوشههای زندگی سرک میکشند؛ همانجاهایی که از دید بزرگترها نادیده و نامکشوف میماند. در قصه «مرغ شل» بچهها با همین ظرافت، شل بودن مرغی را که پدر خانواده برای قربانی کردن جلو ماشین تازهاش خریده، کشف و برملا میکنند. همین کشف است که وصل میشود به دلسوزی مادرخانواده و مرغی که سرنوشتش قربانی شدن بوده، بدل میشود به همخانهای دوستداشتنی برای آنها. داستان از آنجا آغاز میشود که پدر یک خانواده با قرض و وام وانتی میخرد تا با آن کار کند، مادر خانواده اصرار دارد که برای ماشین جدید قربانی کنند ولی از آنجا که پدر توان خرید یک گوسفند را ندارد به پیشنهاد بچهها تصمیم میگیرد یک خروس بخرد، ولی در نهایت با یک مرغ شل به خانه باز میگردد. «مرغ شل» داستانی ساده و ملموس دارد. لحن طنز کتاب در روابط همه آدمهای قصه جاری است و تناسب دیالوگ با شخصیتهای قصه و استفاده از طنزهای روز اجتماعی خواندن آن را برای بزرگسالان نیز جذاب میکند. تصویر نویسنده از یک خانواده سنتی و فقیر هم به هیچ وجه تصویری فانتزی و شعارگونه نیست. جز اینها باید از تصویرهای رضا مکتبی نیز یاد کرد که درک کاملتری از شخصیتها و فضای داستان ارائه میکند. قسمتی از کتاب:وست خیار را جلوش میگیرد و صدایش را نازک میکند: «بی... یو... بییو...» مرغ دو سه قدم جلو میآید. پای راستش را نمیتواند روی زمین بگذارد. آن را بین زمین و آسمان نگه میدارد. مرغ میلنگد. نفس حجت بالا نمیآید. میگوید: «اهو... شل است. میلنگد! ببین مرغه چلاق است!» حجت بلند میشود و میایستد. انگار کشف بزرگی کرده است. داد میزند: «به جان خودم شل است.» میپرم و گوشه پیراهنش را میچسبم و با صدای خفهای میگویم: «چه خبر است؟» صفحه ۲۸