کتاب مفاخر ملی - مذهبی 13:نغمه ساز فاراب: زندگی نامه داستانی ابونصر فارابی «نغمهساز فاراب» روایتی است که تو را در مرز واقعیت و خیال به تحیر وا میدارد زیرا آنچه میخوانی واقعیتی چنان معجزهگون است که تو را به ژرفای خیال میبرد. داستانی در ستایش موسیقی و رقص جهان خواب و بیداری با نوای عود. علی اکبر والایی، داستان زندگی ابونصر فارابی را از دهه چهل زندگی او آغاز میکند؛ از زیر درختان نارون و تبریزی فاراب، جایی که اولین نشانههای حکمت وجودی او در برخورد با اطرافیان و جلوههای طبیعت رخ مینماید اما بزنگاه داستان آنجاست که قاصدی از دارالخلیفه خراسان به سمت او میآید و دعوت خلیفه را به او میرساند. اما فارابی را با خلیفهای که حکومتش بر جور و جفا پی ریزی شده کاری نیست، برای همین است که با قافلهای به سمت بغداد میرود و داستانهایی خواندنی مثل شفای یک بیمار با نواختن تنبور در طول سفرش شکل میگیرد. بخشی از داستان به رابطه ابونصر فارابی با امیرسیف الدوله در حلب میپردازد. اما ندایی در خواب او را به دمشق میخواند و آخرین روزهای زندگیاش را نیز در میان جوانان مکتب خانههای دمشق میگذارند. تا آنکه یک روز کبوتری که در خوابهایش خود را بر در حجره میکوبید و در را بسته مییافت، در بیداری به داخل حجره وارد میشود و با روح ابونصر به آسمان پر میکشد. قسمتی از کتاب: صدای عود در دستهای ابونصر، به گونهای دیگر طنین انداز شد. این بار ارتعاش صدای ساز، چون نیرویی مواج و نامرئی، در فضای تالار به حرکت در آمد و به سان میدانی از مغناطیس، برتن حضار فرو ریخت و عصبهای اعضا و جوارح را به ارتعاش واداشت. طنین این ارتعاش نامرئی، سوزشی در دلهای هیجان زده حاضرین پدید آورد. این سوزش چون خونی گرم و سوزاننده که از شریانهای تن به بالا خیز بردارد، ناگاه به سان حبابهای اسیدی، بر کاسه چشمها یورش بردند.صفحه 65