کتاب مفاخر ملی - مذهبی 22:از قبیله باران : زندگی نامه داستانی شیخ مرتضی زاهد کتابی سراسر تماشا؛ اما نه آن تماشا و نگاهی که کار چشم است؛ بلکه کشف حقیقت از راه تماشای جهان با چشم دل. «از قبیله باران» روایتی شاعرانه از زندگی و احوالات شیخ مرتضی زاهد است؛ روضهخوانی ساده و بیآلایش که رمز محبوبیت و تاثیر کلامش، معمایی غریب را در ذهن قهرمان قصه شکل داده است. خسرو آقایاری در کتاب خود از شیوه روایت مستقیم و کلاسیک اغلب زندگینامهها دوری کرده و داستانش را با روایت زندگی سیدمصطفی هوشی سادات، شاگرد نابینای شیخ مرتضی زاهد پیش میبرد. داستان تلفیقی از رویا و واقعیت است. رویاهای سیّدمصطفی از آشیخ مرتضی، پس از مرگش، او را هر روز بیش از گذشته شوریده و دلباخته میکند؛ به گونهای که میتوان گفت خوابهای او راه هدایتی است از جانب آشیخ مرتضی و هشداری برای این معلم و مسالهگوی نابینای شهر، که استادش را در زمان حیات آنگونه که باید و شاید نشناخته بود. از ویژگیهای متفاوت کتاب به جز نثر شاعرانه و خواندنی نویسنده و استفاده از اشعار فارسی در ابتدای هر فصل، میتوان به شیوه ساختارشکنانه او برای روایت زندگی قهرمان قصهاش اشاره کرد، قهرمانی که مرگش در ابتدای داستان آمده و پس از آن هر چه از او به میان میآید یا خاطراتی است که در مجالس مختلف ذکر میشود و یا خوابهای سیّدمصطفی. قسمتی از کتاب : مطمئن بود که در کار دیدن، دل باختن نیست. که در کار و بار عاشقی، باختنی نیست. کدام باختن؟ اینطور بود که وقتی از دوران کودکی، اطرافیانش از سر دلسوزی برای او داستان تعریف می کردند که آنها چیزی دارند به نام چشم که او ندارد و با کمک آن چشم همه دنیا را می بینند، همه چیز را می بینند و گردش روز و ماه و سال را می فهمند، مصطفی تنها می خندید و می گفت: هیچ وقت دلش نمی خواهد که ببیند و آ نها دل می سوزاندند که: طفلک بیچاره! صفحه 3
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir