کتاب راه برفی «راه برفی»، اولین داستان کتاب، روایت شاعرانهای است از خیالها و خاطرات پسرکی که در سرما و سفیدی برف، زندگیاش را مرور میکند. از خیالهای ذهن آشفته او در مییابیم که پدر ندارد، خواهرش بیمار است و او قرار است داروهای خواهرش را به او برساند. تمامی داستان، در خیالات کودکانه پسرک و در هالهای از ابهام وسرما میگذرد و در مسیرش، قصههای کوتاهی از گذشته را نیز در ذهن قهرمان خود روایت میکند. این داستان در کنار داستان «دخترک غمگین تابلو نقاشی» تنها قصههای کتابند که قهرمان آنها یک انسان است و باقی داستانهای کتاب، قصههایی فانتزیاند که از زبان حیوانات و گیاهان نقل میشوند. مثلا «خانه من کجاست» داستان قاصدکی است که از سفرهای همیشگیاش خسته شده و دوست دارد در جایی آرام بگیرد. او در مسیر سفرش با سپیداری برخورد میکند که مثل او آزاد نیست و نمیتواند به هر کجا که دلش میخواهد پرواز کند. اما سپیدار مثل قاصدک از زندگیاش ناراضی نیست، چرا که «خانه من کجاست»، روایتی است ستایشگرانه از زندگی، آنگونه که هست؛ و دریچهای است برای دیدن زوایای تازهای از آنچه برایمان رنگ کهنگی گرفته است. نویسنده در داستان «ایستاده تنها»، قصه مترسکی را روایت میکند که به دنبال دوست میگردد. دیالوگهای او با پرندگان و حیواناتی که هر کدام درگیر شکار و زندگی روزمره خود هستند، به خوبی نمایشگر تنهایی او در مزرعه است. نویسنده داستانش را با اتفاقی نامنتظر و جذاب به پایان میرساند، پایانی که از مسیر تعلیقها و گمانهزنیهای مختلفی گذشته است. «ایستاده تنها» مثل دیگر داستانهای کتاب، در میان طبیعتی زنده و جاندار روایت میشود و لحنی ساده و مفاهیمی شاعرانه دارد. اما «دخترک غمگین تابلو نقاشی» در میان داستانهای کتاب، از فانتزی بیشتری برخورداراست و ماجرای دختری را روایت میکند که دلش میخواهد بداند چرا دخترک تابلوی نقاشیاش اینقدر غمگین است. نویسنده قهرمانش را در خواب به دنیای تابلو میبرد و پرده از راز دخترک نقاشی برمی دارد. «چرا زمین میچرخد» و «رویای موش کور» با موضوعات گفتگوی سیارات با یکدیگر و رویای موش کوری برای رسیدن خورشید به لانه تاریکش، از دیگر داستانهای کتابند که با تصویرگریهای زیبای نگین احتسابیان روایت شدهاند. از کتاب:درست است؛ این همان نشانه بود. پس دیوانه نشده بود و بیهوده نزده بود به دل سرما؛ ولی آخر کجا بود آن تک درخت؟ میبایست مدتها پیش میدیده بودش؛ همان تنها درخت ایستاده بر بالای سرازیری ده؛ دهی که چنان در گودی دو صخره فرو رفته بود که اگر کسی درخت را نمیدید، محال بود باور کند نسلهاست زندگی در بین این دوصخره تیز و تیره جریان دارد.