کتاب مجموعه قصه : مثل دختر گل ها «مثل دختر گلها» کتابی است متعهد به معیارهای زیباشناختی در ادبیات نوجوان؛ کتابی که قصههایش را در قالب یک ژانر محدود نمیکند. اگر در بین داستانهای کتاب به دنبال ویژگیهای مشترکی باشیم، نثر قوی و روان نویسنده، پایانبندیهای غافلگیر کننده و به دور از کلیشههای جاری، شاعرانگی کودکانه و موضوعات ناب و دست اول، از جمله نقاط مثبت مشترک در همه آنهاست. کتاب با داستان «با چه زبانی تشکر کنم» آغاز میشود که با لحنی طنز و واقعگرایانه، قصه دختربچهای را روایت میکند که بعد از عمل لوزههایش، متوجه میشوند زبان کوچک ندارد. فضای سرخوشانه این قصه در داستان بعدی یعنی «کسی که ازپرندهها بدش میآید» به فضایی بدل میشود که سرشار از نشانههای درخشانی است که زاییده ذهن راوی نوجوانند. فریبا کلهر در این داستان ماجرای افسردگی خاله قهرمان به خاطر مرگ مرغ عشقهایش را بیان میکند؛ اگرچه در این فضای کاملا شاعرانه نیزلحن طنز خود را از دست نمیدهد. «مثل دختر گلها» یکی از زیباترین داستانهای این مجموعه است که به تلاش دختری در پروشگاه برای جلب توجه خانوادههایی میپردازد که به دنبال فرزند هستند. داستانهای دیگر مجموعه در فضای قصههای اسطورهای و افسانهای روایت میشوند که جذابیتی مضاعف به کتاب میبخشند. از کتاب:حالا تنها کاری که میبایست میکردم، این بود که قلب خانم غمگین را تسخیر کنم. قبل از هر چیز میبایست به سر و شکلم میرسیدم. این بود که از سر غذا بلند شدم و خودم را به دستشویی رساندم. وقتی خودم را توی آینه دستشویی دیدم، از اینکه تودل برو نبودم غصهام گرفت، و وقتی نگاهم به موهایم افتاد، کینه خانم مربی عزیزمان را به دل گرفتم؛ چون او بود که تا کمی موهایم بلند میشد، مرا کشانکشان تا سلمانی میبرد. صفحه ۳۹