کتاب زود باش گاسپار «زودباش گاسپار» هوشمندانهترین تصویر یک بزرگسال از دنیای کودکان است. نویسنده در این اثر دنیای ذهنی قهرمان قصه را با ترسها و اغراقهای کودکانهاش، چنان اثرگذار و به یادماندنی تصویر میکند که در برخی لحظات، تصور واقعی بودن این خیالات، خواننده را در بهت فرو میبرد؛ تا آنجا که خودش را نیز در آن دنیای ذهنی اسیر میبیند. گاسپار، کودکی است که نزد مادربزرگش در روستا زندگی میکند و تنها آخر هفتهها پدر و مادرش را میبیند. در روال عادی زندگی گاسپار، عصر روزهای یکشنبه، موعد سوار شدن به قطار و برگشتن پیش مادربزرگ است. اما همه ماجرا از به هم ریختن این روزمرگی تثبیت شده در زندگی او و خانوادهاش آغاز میشود. از روزی که به جای عصر یکشنبه، قرار است صبح دوشنبه نزد مادربزرگش برگردد. حالا همه نشانههای آشنای شهر و مسیربازگشت شبانه در نور صبحگاهی برای گاسپار غریبه و ناشناس به نظر میرسد. فضای متشنج این صبح که با عجله و هراس مادرش برای رساندن گاسپر به قطار و رفتن به سرکار عجین شده، با همه هراسی که خود قهرمان قصه به خاطر دیر رسیدن به مدرسه دارد، ورودی مناسبی به ماجرای اصلی قصه ایجاد کرده است. از زمان ورود گاسپار به قطار، ما با داستانی تخیلی روبروییم که چیزی نیست جز خیالهای وهم آلود قهرمان قصه. فضای سورئالیستی داخل قطار از دید گاسپار، تجربهای بسیار خواندنی است که میتواند نمونه موفقی برای شناخت دنیای کودکان و ترسهای آنها در تنهایی و محیطهای ناآشنا باشد. قسمتی از کتاب:چرا این دستگیره را این قدر بالا، درست چسبیده به سقف، نصب کرده بودند؟! آنها فکر نکردند که شاید روزی یک گاسپار کوچولو در هنگام خطر به این دستگیره احتیاج داشته باشد؟ آه خدایا چگونه میشود در عرض دو ثانیه بزرگ شد؟ گاسپار حالا به در متحرک نزدیک شده بود. ای کاش به جای رسیدن به در متحرک، دستش به دستگیره قرمز رنگ میرسید. ناگهان گاسپار به سوی مأمور کنترل برگشت و با خشم و عصبانتی شدید پای مامور را گاز گرفت. صفحه ۳۸