کتاب قصه فرماندهان 7 : مردی با چفیه سفید - بر اساس زندگی شهید عباس کریمی کتاب مردی با چفیه سفید از سری کتابهای قصدی فرماندهان است که در این مجموعه به زندگی فرماندگان جنگ پرداخته میشود. این کتاب به زندگی شهید عباس کریمی میپردازد که اصغر فکور آن را نوشته است. کتاب مردی با چفیه سفید از سری کتابهای قصدی فرماندهان است که در این مجموعه به زندگی فرماندگان جنگ پرداخته میشود. این کتاب به زندگی شهید عباس کریمی میپردازد که اصغر فکور آن را نوشته است. عباس کریمی قهرودی در سال 1336 در روستای قهر ود کاشان متولد میشود. او دوران دبستان را در روستای قهرود و دوران راهنمایی و دبیرستانش را در کاشان سپری میکند. بعد از اخذ مدرک دیپلم نساجی در کاشان به خدمت سربازی میرود. دوران سربازی او مصادف با دوران انقلاب میشود. او نیز بیکار نمینشیند و مبارزات انقلابی را شروع میکند. بعد از فرمان امام برای ترک پادگانها او به نیروهای انقلابی میپیوندد. در سال 1358 به ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میپیوندد و جزو اولین کسانی میشود که برای مبارزه با ضد انقلاب راهی کردستان میشوند. پس از مدتی به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه مریوان معرفی میشود. شهید کریمی با آغاز تجاوز بعثیها به مرزهای کشور به جنوب میرود و در آنجا نیز به عنوان مسئول اطلاعات عملیات تیپ حضرت رسول(ص) مشغول خدمت میشود. چندی بعد در عملیات فتحالمبین از ناحیه پا بهشدت مجروح میشود، اما طاقت بستری شدن طولانی را ندارد و عصا به دست به رزمندگان میپیوندد. در سال 61 ازدواج میکند و همسرش را نیز برای یک زندگی حماسی به منطقه جنگی جنوب کشور میبرد. در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه معرفی میشود و بعد از شهادت حاج ابراهیم همت به فرماندهی لشکر حضرت رسول(ص) منصوب میشود. وی در سال 1363 در عملیات بدر به شهادت میرسد. این کتاب گزیدهای از ماجراهایی است که شهید کریمی در آن حضور داشته است. امتیازات اثر (جوایز، تقدیرها و ...) این کتاب از مجموعه کتابهای نقرهای سوره مهر است و تاکنون بیش از یک و نیم میلیون نسخه از مجموعه قصه فرماندهان به فروش رفته است. گزیده متن افسر عراقی وقتی سردی خنجر را روی شاهرگش احساس کرد، زانو زد و اسلحهاش را به زمین انداخت. فکر نمیکرد کمین آنها در کمین افتاده باشد. وقتی صدای تیراندازی، آهنگی ملایم گرفت عباس از دیدگاه پایین آمد: «همه میدانید که دسته ما چه مسئولیتی دارد؟» ـ «بله حاجی» فقط «گرفتن اسیر». نیروهای تحت فرماندهی عباس با سرعت آماده شدند و به راه افتادند. دوباره وزوز گلولهها شنیده شد. عباس فریاد کشید: «ما اسیر میخواهیم. همین». عدهای از سربازان دشمن دست به مقاومت زدند. حلقه محاصره لحظه به لحظه تنگتر میشد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir