کتاب قطار و مادر بزرگ «قطار و مادربزرگ»، داستان تلاقی دو برهه از عمر آدمی است؛ آنجا که کودکی و پیری به هم میرسند و میل به شادی و شیطنت در یولی، با خاطره دور احساسات و بازیهای کودکانه در ذهن و زبان مادربزرگ یکی میشود و سفر را برایشان خاطره انگیز و دوست داشتنی میکند. تعطیلات پاییز است و یولی قرار است به تنهایی سفرکند. دلش میخواهد در قطار با بچههایی همسن و سال خودش برخورد کند، اما مادرش او را به پیرزنی میسپارد و همه رویاهای یولی در یک لحظه رنگ میبازد. ولی این لحظه دیری نمیپاید، چرا که «پاول مار» نویسنده کتاب، قرار است قصهای بگوید که در آن آدمهای مسن، دیگر موجوداتی سرد و بیروح و بیحوصله برای کودکان نیستند؛ بلکه دنیای مهربانانهشان، فاصلهای بسیار اندک با دنیای کودکان دارد. دنیای ناشناخته مادربزرگ، کم کم برای یولی بدل به همان دنیایی میشود که به خوبی آن را میشناسد. انگار که مادربزرگ یک روز از تمام راههایی که او امروز طی میکند، عبور کرده و عجیب است که این پیرزن تنها که امروز زندگیاش اینهمه بدون تازگی و شوق مینماید، روزگاری حتی از یولی هم شادمانهتر پلههای زندگی را دویده است. جز اینها تصویرگریهای زیبای فرانتس ویتکاپ نزدیک شدن به شخصیتهای قصه را برای کودکان آسانتر کرده است. قسمتی از کتاب:بلیت گم شده است. چیزی نمانده به گریه بیفتد. چطور میخواهد پول بلیت را بدهد؟کمکم مأمور قطار تحملش تمام میشود. پیرزن دخالت میکند و میگوید: «خواهش میکنم بچه را ناراحت نکنید. فعلاً به کوپههای دیگر بروید. تا برگردید، بلیت پیدا میشود.» مأمور قطار میگوید: «به خاطر شما اشکالی ندارد؛ اما اگر پیدا نشود، باید پول بلیت را بپردازد.» صفحه ۲۰