کتاب داشتن و نداشتن یکی از آثار برجسته ارنست همینگوی، نویسنده آمریکایی و برنده جایزه نوبل، است که در سال 1937 منتشر شد. این رمان در بستری اجتماعی و سیاسی به تقابل میان طبقات مختلف جامعه، مفاهیم اخلاقی و بحرانهای انسانی میپردازد. همینگوی در این اثر با نگاهی واقعگرایانه، به تحلیل فقر، نابرابری و پیامدهای آن بر زندگی انسانها پرداخته است. داستان در فضایی آمیخته با خشونت، تنش و پیچیدگی روایت میشود و سبک ساده اما تأثیرگذار همینگوی را بهخوبی به نمایش میگذارد.
رمان در کیوست، فلوریدا و اطراف کوبا میگذرد و ماجرای زندگی کاپیتان هری مورگان را روایت میکند؛ مردی که برای تأمین هزینههای زندگی و حمایت از خانوادهاش به مشاغل خطرناک و غیرقانونی مانند قاچاق مشروبات الکلی و مهاجران غیرقانونی روی میآورد.
هری، که در ابتدا به اصول اخلاقی پایبند است، تحت فشار شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی مجبور میشود دست به کارهایی بزند که با ارزشهای پیشین او در تضاد است. در جریان این فعالیتها، او با شخصیتهای مختلفی از طبقات بالای جامعه و همچنین فقیرترین اقشار روبهرو میشود.
همینگوی از طریق روایت سرنوشت هری و برخورد او با دیگر شخصیتها، به بررسی پیچیدگیهای انسانی، مرزهای اخلاقی، و تأثیر نابرابری اجتماعی بر رفتار افراد میپردازد. داستان بهتدریج به تراژدی تبدیل میشود و زندگی هری به شکلی غمانگیز پایان مییابد، اما همین پایان، انعکاسی از نابرابری و بیرحمی دنیای مدرن است.داشتن و نداشتن سبک منحصربهفرد همینگوی را بهخوبی نشان میدهد: جملات کوتاه و مستقیم، نثر ساده و درعینحال پر از لایههای عمیق معنایی. او از تکنیک "کوه یخ" استفاده میکند؛ به این معنا که بسیاری از مفاهیم در زیر متن پنهان هستند و خواننده باید آنها را کشف کند.
این اثر همچنین به دلیل پرداختن به موضوعات جهانی مانند فقر، بیعدالتی و نبرد انسان برای بقا، همچنان مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار دارد. رمان در عین حال جنبههایی از زندگی و فرهنگ آمریکای لاتین و تأثیرات اقتصادی دهه 1930 را به تصویر میکشد.
این کتاب برای علاقهمندان به آثار ادبی واقعگرایانه و فلسفی مناسب است. همچنین افرادی که به ادبیات کلاسیک آمریکایی و آثار همینگوی علاقه دارند، میتوانند از این رمان لذت ببرند. داشتن و نداشتن برای کسانی که به بررسی مفاهیم اجتماعی، اخلاقی و روانشناسی علاقهمند هستند، فرصتی برای تفکر عمیق و آشنایی با سبکی تأثیرگذار فراهم میکند.
فرانکی، طناب را به داخل قایق پرت کرد. دستی تکان دادم، قایق را از باریکه رد کرد و در راستای تنگه، به پایین راندم. یک کشتی باری انگلیسی که بدنهاش زنگزده بود، در حال خروج از بندرگاه بود که از کنارش رد شدم. بارش تا بیخ شکر بود. یک ملوان انگلیسی، در لباس آبی و کهنه، از عقب کشتی، مرا نگاه میکرد. از بندرگاه مورو بیرون آمدم و در جهت شمال، به طرف کیوست، حرکت کردم. سکان را رها کرده و به جلوی قایق رفتم. طناب را جمع کرده، دوباره سر سکان برگشتم و قایق را در مسیرش هدایت کردم. هاوانا، پشت سر، پهن شده بود که با پیدا شدن کوهها، از نظرم ناپدید شد.پس از مدت کمی، مورو و هتل ناسیونال، از نظرم محو شدند و بعد، گنبد کاپیتول به چشم خورد. در آن روز، جریان آب، مثل روزیکه ماهیگیری میکردیم، نبود و نسیم ملایمی میوزید. چند قایق بادبانی را دیدم که از سمت غرب به طرف هاوانا در حرکت بودند. فهمیدم که جریان آب، ملایم است.موتور را خاموش کردم و قایق را به آب سپردم. لزومی نداشت بنزین هدر بدهم. همیشه، بهمحض اینکه تاریک میشد، روشناییِ مورو را نشانه میگذاشتم و اگر فاصلهی قایق زیاد بود، روشنایی کوجیمار را انتخاب میکردم و در همان راستا، به سمت باکورانائو، پیش میرفتم. با یک حساب سرانگشتی فهمیدم که تا تاریک شدن هوا، باید دوازده مایل، به سمت باکورانائو بروم و آنوقت است که روشنایی باراکوا، دیده میشود.قایق را خاموش کردم و رفتم تا اطراف را بررسی کنم. فقط دو قایق دیده میشد که به سمت غرب در حرکت بودند و گنبد کاپیتول را که لب دریا به سفیدی میزد، دیدم. جلبکها، روی جریان آب شناور بودند و چند پرنده که تعدادشان کم بود، در اطراف پرواز میکردند. روی بلندی نشستم و مدتی به آن منظره نگاه کردم. ماهیهای قهوهای، دوروبر جلبکها میپلکیدند. عزیز برادر! اگر شنیدی که بین هاوانا و کیوست آب زیادی هست، من درست در لبهی آن بودم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir